میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
گا هی وقتا فلاسفه دون ها هم کم میارن در بعضی موارد
باید برن تعمیر گاه ادم سازی درست شن;-);-)
ولی خب از دید فلسفی و اساطیری ....;-)
1- من ازدواج نمی کنم پس من هستم
2- من ازدواج می کنم پس ما هستیم
3- او ازدواج نمی کند پس من هستم
4- او ازدواج می کند پس من نیستم
5- ما ازدواج نمی کنیم پس ما نیستیم
6- ما ازدواج می کنیم پس من نیستیم
کلا با این تفاسیر و وضعیت موجود من یه چند نفری رو می شناسم که مثل چراغ چشمک زن هست و نیست می شن!(!)
حالا اونا باید چه جوابی بدن؟؟؟؟؟
ساگاروی عزیز .گمان کنم اشتباه می کنید .داستان 666، روایت روابط عروس و مادر شوهر هستش.در این داستان دیابلو نقش عروس ، اهریمن نقش مادر شوهر و ...و راوی بدبخت هم خود شوهر هستش..آره یه همچی چیزی.;-)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
17.اسم نداره ! "برق": نوع نوشته مثل اولین نوشته اس (آقایِ ابراهیمیان)=جمله هایِ کوتاه / فکر کنم نویسنده تو خونه بخاری برقی داشته! چونکه وقتی برق رفت بعد سرما اومد:D
بعد از اینکه هوا تاریک شد "برخاست" / ولی وقتی شمع آمد و روشنی پخش ید "نشست" ==> نویسنده از خودش بدش میاد!! /
"خودم را دوباره دیدم ، حالم بد شد"
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
18.آقای کامبیز شیخی : "سوسک سیاه گنده" نشون دهنده ی کثیفی اون آشپزخونه داره ==> ب کفایتی آشپز=پیرمرد!
شهری که توش زندگی میکرده تهران بوده => ترافیک سنگین صبحگاهی و دود ماشین ها و...:)
یعنی تو جمله ی آخر دقیقا ویژگی هایِ پیرمرد تو خاطرم مجسم شد:D / زیبا بود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
19.آقای ابراهیم فتوت : نویسنده پارادوکس داره تو نوشته اش/ گفته دیگه مینیمال نمینویسم ولی نوشته !!!
"او" تو این داستان یه فرد بامرام رو نشون میده / چون وقتی نویسنده تنها باشه باید بنویسه و "او"با گفتن "پس با این حساب دیگه هیچوقت نمینویسی" نشون داده که هیچوقت تنهاش نمیذاره /
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
20.آقای محسن قهاری : اول ِ داستان فکر کردم یه داستان عاشقانه هست و قراره که تا آخر از عشق و ... صحبت کنه!/
ولی اونجاییکه گقت"پرستار گفت : ..." کلا مسیر داستان عوض شد/ زیبا هم عوض شد / فکر کنم آخر داستان یه مُرده رو دست جراح و بیمارستان باقی بمونه (با در نظر گرفتن شرایط جراح گفتم!:D)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
21.اسم نداره!"آخرین تار امید" : خیلی زیبا بود / کلا 5 جمله !!! وقتی جمله ی اول رو خوندم یه حدسی زدم که قراره بگه مو ندار و ... ولی این جوری انتظار نداشتم /
^^^ تازگیا یکی از دوستام سرطان گرفته ، لطفا واسش دعا کنین ^^^
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
22.آقای محسن نوزعیم : ؟:-??:-(:-(
اگر کسی منظور نویسنده را فهمید به من هم بگوید !
شاید اینجوری باشه : مردم شهر از انسانیت بویی نبرده بودند ! / یا ...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
خدمت همه ی نویسندگان کتاب خسته نباشد میگم/ واقعا زیبا بودن @};-
فقط یه سوال : چرا بعضی از داستان ها ، اسم نداشت ؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
9. سیاوش حبیبی : قشنگ بود / تلمیح به ضربت خوردن حضرت علی (ع) در محراب مسجد کوفه /
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
10.اسم نداره! "پرده ها" : دوستان اگه اشتباه میگم اصلاح کنین ، چون شک دارم !
اونجایی که میگه"نگاهش برایِ همیشه به گلهایِ پرده خیره ماند و خیره ... " فکر کنم یعنی اون پیر مرد مُرد! و روحش امید رو دید !
اگه اینجوری باشه که نویسنده خیلی باهوش بوده / دست مریزاد .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
11.خانم زهرا زمانیان : نویسنده تو این داستان علاقه ی خودشو به حرفه اش نشون داده : نـــقـاشی
زمزمه کردن فریاد ==> تعبیر جالبیه /
"زیبایی همین جاست ، در کنار تو"
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
12.اسم نداره ! "متهم": و موضوع آزادی ! / اونجایی که متهم اسمشو میگه "هم نام تمام مردان سرزمینم ، کوروش" یه جورایی خودش رو به عنوان یه مرد معرفی میکنه و اینو میگه که تو (بازجو) مرد نیستی (فک کنم!)
به قول سعدی : هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید / متهم دستگیر شده ولی با این وجود باز هم از هدفش دست برنمیداره / در پایان هم که نشونی اش عوض میشه !
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
13.آقای علی زنجانی : اونجایی که میگه "عموها و خاله ها از کنارش رد میشدن" اون چیزیه که فکر کنم همه یِ ما درکش کرده باشیم / به کسی که نمیشناسیم میگیم عمو یا خاله / ولی ... ولی این عمو و خاله تا وقتی عمو و خاله هستن که بابا ، باشه !!
دیدیم که وقتی پسر یه لحظه دست باباشو ول کرد همه ی اون عمو ها و خاله ها تبدیل شدن به غریبه ! / خیلی زیبا بود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
14.اسم نداره !"خـــدا" : خیلی زیبا اومد از یه حدیث ، مینیمالی زیبا به وجود آورد /
هر موجودی تصوری که از خالق داره در حد فهم خودشه
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
15.آقای سهیل شانه ساز : "مرد سیاهپوش گل به دست "=>مصیبت دیده / من به پسر حق میدم / مرد سیاه پوش سوالش رو بد مطرح کرد!:D
"مودبانه شلیک کرد" خلی جالبه / کشته طرفو بعد میگه مودبانه !
قشنگ بود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
16.یاسی شاهی : ترکیب شیمی و فیزیک با جنگ و بمب شیمیایی خیلی زیبا بود
منم مثل نویسنده از فیزیک بدم میاد!:D
این که گفته "فیزیک ها کشنده ترند" به نرم منظورش تنبیه فیزیکیه !
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1- من ازدواج نمی کنم پس من هستم
2- من ازدواج می کنم پس ما هستیم
3- او ازدواج نمی کند پس من هستم
4- او ازدواج می کند پس من نیستم
5- ما ازدواج نمی کنیم پس ما نیستیم
6- ما ازدواج می کنیم پس من نیستیم
جواب:
من ازدواج کرده ام.پس مجبور به هستنم.