میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
برای من هم امروز روزی بود که تا دیروز تو پروفایلم دیدم که 60 نفر از دوستان به دنیا اومدن ! زادروز همه ی دوستان مبارک ،،
خب پشت سرهم نوشته بودند دیگه اا(?)
گرفتم چی شد /واسه یک نویسنده فقط تو اولین داستانش اسم نویسنده نوشته شده بود /من اشتباه دیدم !!!
ولی حداقل تو فهرست باید بعد از اسم نویسنده یه اگزنی ، چیزی گذاشته میشد//
اونایی که اینطوری بود دفعه ی اول فقط اسم نویسنده داشت ولی بازم اسم داشت !
نداشت بابا / یه نویسنده 2 تا داستان نوشته بود ؟
همه شون اسم داشت که !:-(:-(:-(
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
www.tabnak.ir/fa/news/198403
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد.
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟
کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
کشیش روی کاغذ پارهای نوشت: سند جهنم، مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
سپس به میدان اصلی شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم را خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمیدهم!
آن مرد مارتین لوتر، موسس طریقتِ پروتستانیسم بود ،،
بوی قدم هایش سکوت؛
یک و رنگ و خالص؛
سفید از جنس آسمان؛
با حضورش...
دفتری از خاطرات را گشود؛
تمام آن صبح های کودکی،
که با اشتیاقی پر رنگ،
از گوشه ی پرده،
چشم انتظار آمدنش می شد؛
اما نمی آمد!
سلام «برف» جان.
قدمت روی چشم زمین،
بیشتر سراغمان بیا.
ا.ف