رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

غیرت یعنی ..
غیرت یعنی ..
4.9 امتیاز
از 7 رای
حکمتی و حکایتی
حکمتی و حکایتی
4.2 امتیاز
از 5 رای
تسبیح خان
تسبیح خان
4.8 امتیاز
از 12 رای
قصه های هزار و یک شب - جلد ۴
قصه های هزار و یک شب - جلد ۴
4.3 امتیاز
از 111 رای
دوبلینی ها
دوبلینی ها
4.6 امتیاز
از 48 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
rubahe pir نوشت:
نقل قول از sagaro:فردا تولد سهیل و محسن قهاری و محسن نوزعیم و سیاوش و مانی و مسعود پورفر و شاملو ، دوستان و عزیزان همراهمونه و امروز هم میلاد بانو آتیفرد بود و همین طور خیل عظیمی از دوستان دست به قلم و کامنت نویس دیگر . تولد همگی تون مبارک رفقا . شاد و سربلند و تندرست باشید

برای من هم امروز روزی بود که تا دیروز تو پروفایلم دیدم که 60 نفر از دوستان به دنیا اومدن ! زادروز همه ی دوستان مبارک ،،
کامل غلامی نوشت:
نقل قول از اواحسینی:نقل قول از کامل غلامی:نقل قول از اواحسینی:نقل قول از کامل غلامی:دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
همه شون اسم داشت که !
نداشت بابا / یه نویسنده 2 تا داستان نوشته بود ؟
اونایی که اینطوری بود دفعه ی اول فقط اسم نویسنده داشت ولی بازم اسم داشت !
گرفتم چی شد /واسه یک نویسنده فقط تو اولین داستانش اسم نویسنده نوشته شده بود /من اشتباه دیدم !!!
ولی حداقل تو فهرست باید بعد از اسم نویسنده یه اگزنی ، چیزی گذاشته میشد//

خب پشت سرهم نوشته بودند دیگه اا(?)
اواحسینی نوشت:
نقل قول از کامل غلامی:نقل قول از اواحسینی:نقل قول از کامل غلامی:دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
همه شون اسم داشت که !
نداشت بابا / یه نویسنده 2 تا داستان نوشته بود ؟
اونایی که اینطوری بود دفعه ی اول فقط اسم نویسنده داشت ولی بازم اسم داشت !

گرفتم چی شد /واسه یک نویسنده فقط تو اولین داستانش اسم نویسنده نوشته شده بود /من اشتباه دیدم !!!
ولی حداقل تو فهرست باید بعد از اسم نویسنده یه اگزنی ، چیزی گذاشته میشد//
کامل غلامی نوشت:
نقل قول از اواحسینی:نقل قول از کامل غلامی:دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
همه شون اسم داشت که !
نداشت بابا / یه نویسنده 2 تا داستان نوشته بود ؟

اونایی که اینطوری بود دفعه ی اول فقط اسم نویسنده داشت ولی بازم اسم داشت !
اواحسینی نوشت:
نقل قول از کامل غلامی:دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
همه شون اسم داشت که !

نداشت بابا / یه نویسنده 2 تا داستان نوشته بود ؟
کامل غلامی نوشت:
دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟

همه شون اسم داشت که !:-(:-(:-(
دوستان سوال ما رو جواب ندادین ها !!
چرا بعضیا از داستانا اسم نداشتن ؟؟؟
هی وااااااااااااااااای من!!!!!
اینکه نشد!!!!!
مادر اگه بمیره اون بچه بی نوا چطوری زندگی کنه آخه؟؟؟؟
مخالفم!!!!!

www.tabnak.ir/fa/news/198403
یک رویداد مینیمال میلادی !
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد.
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟
کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: سند جهنم، مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
سپس به میدان اصلی شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم را خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم!
آن مرد مارتین لوتر، موسس طریقتِ پروتستانیسم بود ،،
آرام آرام می آمد
بوی قدم هایش سکوت؛
یک و رنگ و خالص؛
سفید از جنس آسمان؛
با حضورش...
دفتری از خاطرات را گشود؛
تمام آن صبح های کودکی،
که با اشتیاقی پر رنگ،
از گوشه ی پرده،
چشم انتظار آمدنش می شد؛
اما نمی آمد!
سلام «برف» جان.
قدمت روی چشم زمین،
بیشتر سراغمان بیا.
ا.ف
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک