صیغه: مجموعه قصه
نویسنده:
امیرحسن چهل تن
امتیاز دهید
✔️ عناوین داستانها عبارتند از:
صیغه / مصیبت / ساده / ملاحت / هوو / خانومی / عاقبت / مسافر / حجامت / امامزاده
از داستان صیغه:
نمیدونم چرا اون روز ظهر وقتی زنگ مدرسه رو زدن، تصمیم گرفتم زودتر خودمو برسونم خونه. شایدم خیلی گرسنه ام بود. علی بلبل و حسن فشفشه تا نزدیکیای دریا دنبالم کردن، اما من خودمو توی پوسته ها قایم کردم و بعدشم زدم توی نخلستون و خودمو رسوندم خونه. وقتی دم در خونه رسیدم، عرق از هفت بندم سرازیر شده بود. پیرهنم به تنم چسبیده بود و از زور گرما نفسم در نمی اومد...
بیشتر
صیغه / مصیبت / ساده / ملاحت / هوو / خانومی / عاقبت / مسافر / حجامت / امامزاده
از داستان صیغه:
نمیدونم چرا اون روز ظهر وقتی زنگ مدرسه رو زدن، تصمیم گرفتم زودتر خودمو برسونم خونه. شایدم خیلی گرسنه ام بود. علی بلبل و حسن فشفشه تا نزدیکیای دریا دنبالم کردن، اما من خودمو توی پوسته ها قایم کردم و بعدشم زدم توی نخلستون و خودمو رسوندم خونه. وقتی دم در خونه رسیدم، عرق از هفت بندم سرازیر شده بود. پیرهنم به تنم چسبیده بود و از زور گرما نفسم در نمی اومد...
آپلود شده توسط:
mrezie67
1391/02/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی صیغه: مجموعه قصه
در مورد چه صیغه ای بودن صیغه بزرگ اندر بزرگ گرامی داد سخن دادند
اما در مورد نفس صیغه:
یک قانونه و مثل باقی قانونها وضع شده توسط حاکمان سیاسی و دینی؛ ضابطه ایست برای مهار یک نوع رفتار و این در جوامعی که کسی حد خودش رو نمی دونه، مثل مملکت گل و بلبل، ضروریه.
هر چند به شدت ازش متنفرم!
مادر ما هم نه گذاشته نه برداشته، چند روز بعد با خوشحالی به ما گفت: "از همان بانوان محترمه ی بیوه که میخواستی برایت یافتم!"
عکسش را که دیدیم، صورتش همچون انجیر خشک شده چین و چروک داشت... به گمانم حول و حوش 90، 95 سال سنش بود...!
... در پاسخ به مادرم عرض کردم: " نه مادر جان... من الان یکهو حس کردم نیازم برطرف شد!"
پایان
آینده در گذشته که نیست . ماضی بعید هم نیست . احتمالا حال کامل است . :D