رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

مسابقه برای مرگ
مسابقه برای مرگ
4.4 امتیاز
از 12 رای
داودی آبی: مجموعه داستان
داودی آبی: مجموعه داستان
3.9 امتیاز
از 25 رای
روز اول قبر
روز اول قبر
4.5 امتیاز
از 47 رای
Soldiers Three
Soldiers Three
0 امتیاز
از 0 رای
داستان یک صبح بهاری
داستان یک صبح بهاری
3.8 امتیاز
از 15 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
" من "
- با شما هستم ای فرومایگان بی مقدار. ای شما نادانان که آگاهیتان در اندازه های "من "نیست! به " من " بگروید تا رستگار شوید !
- هی اصغر! ننه ! جان من از نردبون! بیا پای ن ! بیا عزیزم قرصادو! بخور! اگه بیای یه شوکولادی !چیزی برات میسونما !
م.قهاری

ما شیفتگان خدمتیم ؟ نه ! ، تشنگان قدرتیم [/quote]
اینگونه باید چنگ میزدم بی محابا بر کلمات دیگر داستان و اسم داستان و نیز گریزی و اشاره ای بر مکث هایی که بر زبان میگذارند که گاها هم تبدیل به یک زیپ اجباری میشود .
دیدم حوصله ی مخ تعطیل شده و گربه دارد عطسه میکند و فردا هم دم غروب باید نیم کیلو نفت بخرم . برای همین ولانیدم آن واپیچ شدگی های ویرگولی را .
عذر ما بر زانوانامان بسته شده . ببخشایید .
ولانیدم : ول کردن بر وزن فعلانیدم . البته فکر کنم ناشی از گذر وقت خواب باشد و صدای استخوان های خستگی و اثر متقابل آن بر سیستم لیمبیک و بیان افعال یه من ماستی .
.
sinyasin نوشت:
( دوحرفی هایِ پنهانیِ دیواریِ عبوری )
روی دیوار بلندی نوشته شده بود : ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت .
مضحکانه ایستادم و زیر و بم آن را چند ثانیه پائیدم .
مردی که از کنارم داشت رد میشد ایستاد ، نگاهم کرد و خندید و سرش را تکان داد و سیگارش را تا آخرِ نفسش کشید و
انداخت توی جوی آب در حال گذر و با صدای خسته ای زیر گوشم گفت :
جوون دوحرفی ها رو عوض کن و بخون . جور در میاد همه چیز اونوقت.. .
دوباره خواندم : نه شیفتگان خدمتیم ما تشنگان قدرت .
یاسی .ش

ما شیفتگان خدمتیم ؟ نه ! ، تشنگان قدرتیم ;-)
ترجمه از یک داستانک خارجی!
بی نشان
صبح، بیرون، در جنگل پشتی خانه ی کنار دریاچه. ابرهای سیاه آسمان را پوشانده اند و برف می بارد. دریاچه یخ زده، اما در نقطه ای از آن یخ در هم شکسته، انگار اندکی قبل از این که کاملا یخ بزند و صاف و شیشه ای شود کسی با مشت خشمش را روی آن خالی کرده.
"آیرون" هنوز نخوابیده و آنقدر ویسکی خورده که دارد میلرزد ولی هنوز از "ادی" خبری نشده.
دیشب:
ادی دوباره ناراحت است! و می گوید:«داداش،من می خوام باهات حرف بزنم....من کسی رو ندارم که بهش حرفام رو بگم!
(چه کسی می خواهد به آخرین درد و دلهای ادی گوش کند؟)
.......
امروز:
آیرون: پس(ادی) کدوم گوریه؟
یک نقطه از یخ شکسته شده، درست مانند اینکه حیوان دیوانه ای به آن نزدیک شده و بعد لیز خورده و به زیر آن رفته باشد!
( دوحرفی هایِ پنهانیِ دیواریِ عبوری )
روی دیوار بلندی نوشته شده بود : ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت .
مضحکانه ایستادم و زیر و بم آن را چند ثانیه پائیدم .
مردی که از کنارم داشت رد میشد ایستاد ، نگاهم کرد و خندید و سرش را تکان داد و سیگارش را تا آخرِ نفسش کشید و
انداخت توی جوی آب در حال گذر و با صدای خسته ای زیر گوشم گفت :
جوون دوحرفی ها رو عوض کن و بخون . جور در میاد همه چیز اونوقت.. .
دوباره خواندم : نه شیفتگان خدمتیم ما تشنگان قدرت .
یاسی .ش
قِر و غُر
مرد خندید
زن پرسید: چیه؟ چه مرگته؟
مرد دیگر نخندید
زن پرسید: چیه؟ چرا رفتی تو خودت؟
مرد از جا پا شد و به سمت در رفت
زن طلبکارانه پرسید: کجا؟ با چه خری قرار داری؟
مرد به سمت آشپزخانه تغییر مسیر داد
زن: کجا؟ تازه سرامیکُ شستم!
مرد اعتنایی نکرد و جلوی کشوی سوم زانو زد و از ته کشو، کُلتی بیرون کشید و در کمتر از ثانیه ای مخش را روی سرامیک ها ریخت.
زن: جون تو جونت کنند غُد و یه دنده ای!!!
میم صاد
تو این چند دقیقه حدود 15 داستان کوتاه ! خوندم / بهترین هاش این4 تا بودن که از نظر من فراتر از "میم مثل مینیمال" نیستند /
تازه فهمیدم ارزش اثر دوستان رو / دست مریزاد به تک تک تون 8-)
جالبه که برخی داستانک ها می تونه کاملا مستقل باشه.اما در برخی ار اونها نیاز به دونستن داستانی دیگر و یا واقعه و رخداد دیگه ایی هستش.مثل :
(- راستی چطور شد تونستی از اون قفس لعنتی فرار کنی؟
- هیچی دیگه ، همون داستان قدیمی! خودمو زدم به مردن و ...آوردنم بیرون چالم کنن، در رفتم و بعدشم اومدم پیش تو...
- خوب ! این خیلی خوبه...خوشحالم اینجا تو باغ وحش کنارمونی!)
از محسن قهاری عزیز
شاید دلیل عدم ارتباط ما با برخی از مینیمال های خارجی ، (آن ایندیپندنس بودن )اون مینیمال هستش.یعنی مینیمالاشون آن ایندیپندنس مینیمال بوده.یعنی ما به همین دلیل و عدم اطلاع از ماجرای اصلی با داستان اونها ارتباط بر قرار نمیکنیم تا زمانی که واقعه و رخداد اصلی را مطلع بشیم(چی گفتم////)
توجه:جان من اصطلاح (آن ایندیپندنس مینیمال)به مفهوم مینیمال غیر مستقل را کیف کردین.همین چند ثانیه قبل با کمی تامل فیلسوفانه و نبوغ بالفطره کشف کرده و این کشف را به عالم ادبیات تبریک میگم.
او را که زخمی شده بود، توی آمبولانس گذاشتند و در را بستند. آمبولانس که حرکت کرد،
گفت: آقای دکتر! به دادم برس!
ستوان، لبخند موذیانه ای زد و شروع کرد به باز کردن دکمه های روپوش سفیدی که روی یونیفرم نظامی اش پوشیده بود.
محمد مبینی
مشاهدات علمی:
1-اشک توی چشمام حلقه زد ، یاد مادرم افتادم ، هیچ وقت نمی ذاشت پیاز پوست بکنم ،
-عزیزم کارت تموم شد آشغال ها را هم بذار بیرون .+
2-نام داستان:(ملودی ماندگار مردی خسته در زمان پس از ترانسپورت همسر مهربانش به منزل مادر زن ویا زمانی که همان همسر گرامی به نیت شاپینگ و خرید از منزل برون شده و یا کلا هر زمانی که همان همسر گرامی در منزل نیست و همه چیز در امن و امان و آسایش است)
و اما خود داستان:
-آخیش...خور پففففف...خور....پفففففففففففف
فرضیه علمی=} من و قلندر عزیز دارای تجارب به شدت مشترکی هستیم و این تجربیات رویاگونه و بسی زیبا به صورت شاهکار های مینیمال در اکی ثانیه متبلور شده و در عالم ادبیات متجلی می شود.
نظریه :تاهل خیلی خوبه و انسان دچار تجلی تجربیات رویا گونه در عالم ادبیات می شود.
mohsen ghahari نوشت:
الله کرم!
_ الان این شهید عزیز کجا میتونه باشه؟
_ خوب ! چی فکر کردی...الان در جوار انبیاء و اولیاس! مقامش والااااس!
_ خوشا به سعادتش! ای کاش من جای " الله کرم " بودم !
_ تو هم مسلمون معتقدی هستی ! یه بازار میشناسم خیلی شلوغه و منم یه کمربند انفجاری اضافی دارم!
م.قهاری

بیشتر میخوره اسمش عبدالصمدی،خالدی ماجدی چیزی تو این مایه ها باشه تا الله کرم:-)
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک