رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
29
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

گربه ای که عاشق من شد!
گربه ای که عاشق من شد!
4 امتیاز
از 3 رای
چهل داستان طنز
چهل داستان طنز
4.6 امتیاز
از 32 رای
مرده ریگ و چند داستان دیگر
مرده ریگ و چند داستان دیگر
4.4 امتیاز
از 69 رای
نبرد پهلوانان
نبرد پهلوانان
4.5 امتیاز
از 11 رای
گامبو: ده داستان
گامبو: ده داستان
4.1 امتیاز
از 13 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
گاهی،
باید به دورِ خود یک دیوار تنهایی کشید،نه برای اینکه دیگران را از خودت دُور کنی،
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می‌کند…!
"ژان پل سارتر"
واقعی ترین و عجیب ترین داستان همه اعصار دنیا
داستان من مکتوب را نشاید، به نبشت ناید، که به گفت، و حتی به وهم.
پس پوشیده به. این است داستان زندگی من.
دیوانه کسی است که یک کار تکراری را هر روز و هر روز انجام می دهد و انتظار نتیجه ای متفاوت دارد
انیشتن
مانده ام در این میانه که چرا هر که بی منطق تر سخن می گوید طرفدار سخنش بیشتر است
چه اشتباه فاحشی ست که همگان می پندارند از میان دو رقیب،آن که به هر ترتیب به وصال رسیده،
همیشه خوشبخت تر از آن دیگری ست…
فریده گلبو

نویسنده ی گمنام
یک روان نویس، دیوان حافظ جیبی، موهای سپید و چند هزار تومان بدهی؛ ارثیه پدری من!
نویسنده: نرگس
.
_ سخت ترین لحظه زندگی سربازیت کی بود
_ یه شب برفی بود که من و همقطارم راهو گم کرده بودیم و داشتیم از خونریزی و سرما تو بیابون جون می کندیم
_اوه ... بدتر از این نمیشه
_ بدترش این بود که ما دو نفر بودیم اما فقط یه گلوله واسمون باقی مونده بود ...
وقتی شما به مدت دوساعت با دختر زیبائی می نشینید به نظر می رسد دو دقیقه برشما گذشته است، ولی وقتی برای دو دقیقه روی اجاق داغی می نشینید گوئی به نظر می رسد دوساعت بر روی آن نشسته اید.
گاهی اوقات ما بهای هنگفتی را برای هیچ می پردازیم،
نقطه ی اتصال دو زمان گذشته و آینده ؛ حال است قدر آنرا بدانید. آلبرت انیشتین

میلرزیم پایِ لرز خربزه هایی که معلوم نیست کــِی خوردیمشان !
نویسنده : :)
.
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک