رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
29
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

این راز سر به مهر
این راز سر به مهر
4.5 امتیاز
از 4 رای
آغاز دوم: مجموعه داستان
آغاز دوم: مجموعه داستان
4 امتیاز
از 3 رای
تا یاخچی آباد
تا یاخچی آباد
3 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را
چون رازی در سینه محفوظ داری.
خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن.
به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری
بگو چقدر برایت ارزش دارند.
اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود
و روز بی ارزشی خواهی داشت. … .
همراه با عشق
گابریل گارسیا مارکز
غیرت چاقو کشیدن و لات بازی برای ناموست نیست غیرت یعنی نگذاری زن مورد علاقه ات احساس تنهایی کند و جز تو به کسی دیگر نیاز پیدا کند
یک مرد عاقل با زنی ازدواج می کند که اگر آن زن مرد بود وی را بعنوان بهترین دوستش انتخاب می کرد
سقوط ، از طبقه ی سوم همانقدر درد آور است
که سقوط از طبقه ی صدم!
اگر قرار است سقوط کنم،
بگذار از جایی بلند باشد. نه پَست…
پائولو کوئلیو
تنهاترین بودم بی تو
و تو آمدی و من حالا بی تو و با تو در دریایی از عشق غوطه ور هستم
چه زیباست درک و احساس اینکه کسی هست تا صدایم را بشنود در این برهوت
از من پرسید سه اولویت مهم زندگیت را صادقانه برایم بگو
گفتم:راستگویی و صداقت و سخاوت
گفت:با من رو راست باش داستان اخلاقی برای کودکان که نمی گوییم جواب تو تاثیری در ارتباطتمان ندارد
گفتم: پول و سکس و شراب
گفت:خیلی پست و غیر قابل اعتمادی ازت بیزارم با وقاحت تمام سخن میگویی
وقتی جلاد پرسید آخرین تقاضایت چیست؟ گفت:به این سئوالم جواب بده تا حالا محکومی را دوست داشته ای؟
جلاد گفت:هرگز
وقتی تبر جلاد بالا رفت جلاد زیر لب گفت: گردن ظریف و خوش دستی دارید
سر خون آلود محکوم میان سبد لبخندی بر لب داشت
دیگر خونی در بدن نداشت عاشق پرستار اهدای خون شده بود
ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟!
ﺟﺰ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ؟
ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ ﺧﻂ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ؟!
جایی دیگر
گلی ترقی

تا قبل آشناییم با همسرم، زندگیم مثله یه داستان یک صفحه ای بود , که ازش میلیون ها نسخه کپی گرفتن و پشت سر هم صفحه بندیش کردن!!..
اما حالا... همه چی فرق کرده! یکی هست که هر روز روی داستانم یه سطل لجن می پاشه!
"سپیده"
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک