میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
چون به پیرمرد اعتماد داشت. پیرمرد به دست جلو رفت و چند لحظه بعد چاقو که با ولع تمام رگهایی را برید.
شب که خواستگارها داشتند میرفتند چقدر از دستپخت عروس خانم تعریف میکردند و برادر کوچک عروس مرغش را میخواست.
نویسنده : ناشناس
تحت تاثیر همین کتابها دلش میخواست با درخت، گل و پرنده یکی شود.
چشمهایش را بسته بود و با دستهای باز دور خودش میچرخید و
در رویای یکی شدن با کوه، جنگل و درخت سیر میکرد و همینطور که میچرخید به وسط خیابان رسید.
با آسفالت یکی شده بود!
ریموند کارور
از قضا چند متر دورتر دختری به قصد خودکشی شیرجه زد.
دو تایی وسط آسمان همدیگر را دیدند.
چشم در چشم هم دوختند.
کیمیای وجودشان جرقه ای زد.
عشق واقعی بود.
فهمیدند.
سه پا با سطح آب فاصله داشتند.
جی بوستل
مرد بهت زده و گریان در میان درب باز آپارتمان با چمدانی در دست ایستاده بود. چون زن به تهدیدش مبنی بر باز کردن درب و ترک خانه توسط مرد، جامه عمل پوشانده بود!
جسد خونین زن وسط پذیرایی بود!
م.قهاری
.
(برنامه ی سرمه ای )
صبحانه : چای و سیگار و یک پنجره ی باز خاکستری
نهار :چای و دو سیگار و یک پنجره ی نیمه باز خاکستری
شام :چای و سه سیگار و یک پنجره ی بسته ی سیاه
یاسی .ش
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد .
پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
مغازه دار گفت : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !
: (
نویسنده : ناشناس ! "اگر میشناسید بگیـــد"
آره / خیلی کم داره آیکون / مخصوصا گل / ما بخوایم ابراز احساسات کنیم باید اینو:x بذاریم یا :-*بعدد ممکنه طرف فکر بد کنه !!!:D:D
خواهشا رسیدگی کنین !
درسته هم اینی که شما فرمودید درسته و هم جای آیکون غمگین.اینجا اگر فقط کمی غمگین باشیم باید بزنیم زیر گریه:D
آیکون گل هم واقعا جاش خالیه.کاش این آیکون ها هم اضافه بشه. فکر کنم کارمون رو برای نشون دادن احساساتمون راحت تر کنه :-)
چرا تعطیل؟؟؟؟؟
تا کتابناک و دوستان کتابناکی هستند،به امید خدا اینجا هم پا بر جا خواهند ماند دوست خوبم :-)
اینجا جای یک آیکون خیلی خیلی خالیه.اگر دوستان گفتند چه آیکون هستش؟؟؟:D