میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
دوسرفه ی خشک ، پشتِ سرهم .
سه لخته خون گرد شده روی زمین ...
یاسی .ش .
.
همه می خواهند دیده شوند . . .
دیو که رفت همه جا آیینه شد
و زیر پای سیمرغ ، لاشه هزاران من افتاده بود . . .
همه جا ساکت بود، کتاب هایش را منظم کرد. جلوی صندلیش ایستاد و به لیوان چایی زل زد.
برای آن چایی زحمت زیادی کشیده بود. دوباره «نسبیت عام تکینگی» را مرور کرد.
«باید قبل از آن که بازهم در فضای بی انتهای ماهیت تکینگی ها فرو روم چایی را بخورم،بیش از این نباید از دهن بیافتد»
چایی را جرعه جرعه سرکشید، تا مزه اش را تحلیل کرد چایی سیانور پهلو اثرش را کرده بود....
ا.ف
-....عزیزم! همیشه تو قلبمی و بهم زندگی میدی.
اگه تو نباشی نمیتونم یه لحظه زندگی کنم و این قلب لعنتی از کار می افته !
آخه تو کوچکترین و بهترین باطری قلب دنیایی !!
م.قهاری
- با چی میای دنبالم؟
- با عشق!
- نمیخواد زحمت بکشی! خودم میام!
عزیزم کجایی که دیگه بدبختیامون.امروز رفتم بانک قبضارو بدم ,گوش میکنی قبضا رو بدم دیدم اسم تو رو سر در بانک نوشتن.100 میلیون برده بودیم ,میفهمی 100 میلیون.کجایی پس؟.دیگه الان می تونیم عملت کنیم.
نامه ای با رنگ قرمز جیغ کنار برگه سونوگرافی و یک رژ لب خورد شده خودنمایی می کرد.زن با حسی مبهم انرا گشود:
عزیزم دیگه تموم شد.امیدوارم با پول دیه یه زندگی خوبی واسه ی بچمون درست کنی .فقط بهش بگو که چه قدر دوستش داشتم
پــیـرمـرد مـسـافـر گـفـت: «مـردا بـا احـسـاسـن ولـی زنـــا احـسـاسـاتـیـن».
( ؟ )
وارد آسانسور شدم. بویی خاص آن فضای کوچک را پر کرده بود.
یقین کردم پیش از من، در آنجا خبرهایی بوده. آن بوی عجیب را با هیچ چیز دیگری نمیتوان اشتباه گرفت،
به جرات میگویم با هیچ عطر و رایحهی دیگری ...
به یکباره دلم خواست. از آخرین مرتبهای که آن لذت ناب را مزه مزه کرده بودم، مدتها بود که میگذشت.
هوسباز نیستم ولی به یکباره آتش هوس در درونم شعله کشید. دلم به هم پیچید، بغض در گلوم نشست و چشمانم نمناک شد
. تمام وجودم یکپارچه تمنایش را میکرد.
بوی تمبر هندی دیوانهام کرده بود.
صبح با حس خوبی بیدار شده بود، سرشار از نشاط و سرزندگی.
در حالی که در آینه از تماشای چهرهی بیدلیل شادابتر شدهی خویش لذت میبرد با خود زمزمه کرد:
«نه! مثه اینکه امروز، روز منه!»
قبراق و سرحال از این آغاز خوشایند، سررسیدش را باز کرد تا کارهای آن روزش را سبک سنگین کند
در بخش مناسبتهای تقویم نوشته شده بود: “روز جهانی معلولان کمتوان ذهنی”!
اگــــر… مـیبـایـسـت… کــــاش… حـیـف.
( ! )