میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
نیم گالو: تومار ها از آینده خبر نمیدن فقط با آگاهی از گذشته ما رو هدایت میکنن…!
epic
epic
م.ک: یعنی چی؟!
رونین: هممون از هم جداییم… ولی با این وجود بهم وصلیم… این سرلوحه زندگیمونه…
epic
جک با قطار ب منچستر رفت و در ایستگاه با خود فکر کرد:آدرس دفتر نزدیک ایستگاهه...زود پیداش میکنم"
بعد از یک ساعت ک محل را پیدا نکرد از پیرزنی آدرس را پرسید.پیرزن اورا راهنمایی کرد وبالاخره جک آن را پیدا کرد.یک هفته بعد اودومرتبه ب منچستر رفت و نتوانست اداره ی آقای براون را پیدا کند و ایستاد تا از شخصی آدرس را بپرسد.آن شخص همان پیرزن بود!او بسیار شگفت زده شد و از جک پرسید:هنوز دنبال اون دفتره میگردی؟؟؟!!!
نویسنده:ناشناس
کم و کاستیهاشو ب بزرگواری خودتون ببخشین.منم دلم میخواست اینجا کامنت بذارم.
امروز در کریسمس 2014 میخوام دل به دریا بزنم و پرده از راز قدیمی بردارم.میدانم که از دیر باز شعله عشق درخشانی نسبت به من در وجودت زبانه میکشد و آن حلقه به دور کره ام.یک دل نه صد دل ازت ربوده بود.
از تو چه پنهان که شب ها تو هم به خوابم می امدی.حتی همین دیشب هم در حلقه ما قصه گیسوی تو بود.میدانم که هرشب دعا میکردی من را ببینی من هم تورا میخواستم وچیزی نگفتم.....به قول محمد اصفهانی:عشق است و اتش و خون داغ است و درد دوری..... خودت بهتر میدانی که از قبل مشتری عاشق من بود یک سیاره است قس دار و سبیل کلفت که حرف سرش نمیشود.همسایه مان بود و دست از پا خطا میکردم سرم را روی سینه ام میگذاشت.قسمت نبود زمین جان!حالا شاید توی یک دنیای دیگر دست های هم را بگیریم.شاید انجا توی دل ها درد بیزاری نباشه........(این لکه هم جای قطره آبی که از چشمم چکیده)
بااشک
زحل
کجایی کودکی که یادت بخیر.....
کاملا واقعی از داستان آرزوهای یک نویسنده کوچک…:(
پدر :اخه به من بگید چی شده
_چی شده ؟پسر شما جلوی 17 جفت چشم به معلمش گفته عاشقتم .یه پسر دوم دبستانی!
پدر با عصبانیت به سمت کلاس بچه رفت .پسرش نبود اما با خط کودکانه ای یادداشتی گذاشته بود :
منو ببخش بابا
اخه چشماش خیلی شبیه مامان بود :((:((:((:((:((:((:((:((:((
دانش آموز1 : اما…خانم… من با این موضوع… مشکل دارم نمیتونم بنویسم…
معلم: برو بشین بنویس تو انشات خوبه اینو هم میتونی بنویسی بدو تنبلی نکن!
دانش آموز1 : ولی خانم… واقعا میگم… نمیتونم بنویسم…
معلم: چرا نتونی؟!
دانش آموز1 : آخه…
دانش آموز2 : آخه باباش مرده خانم سخته براش درمورد پدر و خانواده بنویسه…
دانش آموز1( با عصبانیت! ) : اون نمرده…! کشتنش……
و کلاس غرق در سکوتی سنگین شد.....
کاملا واقعی از داستان زندگی یک نویسنده کوچک...........:(
بعضی از این دیالوگها از قسمت های سانسور شده است!;-(
مدیونید اگه فکر کنید من فیلم بدون سانسور می بینم!:D