رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
29
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

رویایی به وسعت ناخوداگاه
رویایی به وسعت ناخوداگاه
0 امتیاز
از 0 رای
دریای گوهر - جلد 2
دریای گوهر - جلد 2
4.3 امتیاز
از 8 رای
A Changed Man and Other Tales
A Changed Man and Other Tales
5 امتیاز
از 3 رای
زبان دل افسردگان
زبان دل افسردگان
4.1 امتیاز
از 18 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
من : دیگر حتی مینیمال هم نمینویسم…!
او : چرا ؟!
من : آنها همه را نوشتن دیگر چیزی برای من نماند!
او : خوب تو هم همین الان یکی نوشتی !
( خو تازه کارم همینم که دارم رو افزودن دیدگاه کلیک میکنم کلی شهامت به خرج دادم!!! :D )
البته ابراهیم جان آنچه بر سر (ما) ی شما در اینجا آمد کمی شوخی +جالبی داستان شما بود و عذر خواهی بنده را بپذیرید.
ما n+1
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
او:
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او:
من: خوب چرا حرف نمیزنی؟
او :
من : خوب معلومه که میتونم بنویسم.اساسا سایه آدم نمیتونه حرف بزنه ...
.
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
او: چرا...؟!
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او: پس با این حساب دیگه هیچ وقت نمینویسی...

من:شاید
گوشی را گذاشت
صدای معین که داشت میخواند
آن شب که گفتی باورم کن
با تو می مانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود.

او را به خاطرات برد.
یادش آمد بعد از رفتن او چقدر تنها شده.
دوباره قلم رو برداشت و نوشت:
من یک نویسنده ی تنهایم
ماn
من:دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم
او: من هم همینطور... نوشتن تنهایی می خواد
من: اساسا نویسنده تنهاست
او: پس با این حساب...
من: دیگه هیچ وقت نمی نویسیم...
ما3
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
او: چرا...؟!
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او: پس با این حساب دیگه هیچ وقت نمینویسی...
من:اوه ...راستی یادم رفته بود...کی اون سرویس طلا را واسم می خری؟
ما فلنگ را بسته در می رود
من:اخیش تنها شدم ...حالا تا صبح میشینم مینیمال می نویسم.

ای بابا
پس مهتاب الف میشه مهتاب دال!!!

نه مهتاب جان
میشوی مهتاب رویایی . رویاگونه بر سرزمین ات میتابی:x:x:-*
wow چه کار جالبی کردی کتابناک....
و با تشکر از تمام داستان نویسا. اولین داستان که حرف نداشت، تا بقیه هم اینطور باشد انشاا... .
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک