میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
او : چرا ؟!
من : آنها همه را نوشتن دیگر چیزی برای من نماند!
او : خوب تو هم همین الان یکی نوشتی !
( خو تازه کارم همینم که دارم رو افزودن دیدگاه کلیک میکنم کلی شهامت به خرج دادم!!! :D )
او:
من: ؟؟؟؟؟[/quote]
8-)
او:(!)
من: (?):((:O؟؟؟؟؟
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
او:
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او:
من: خوب چرا حرف نمیزنی؟
او :
من : خوب معلومه که میتونم بنویسم.اساسا سایه آدم نمیتونه حرف بزنه ...
.
او: چرا...؟!
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او: پس با این حساب دیگه هیچ وقت نمینویسی...
من:شاید
گوشی را گذاشت
صدای معین که داشت میخواند
آن شب که گفتی باورم کن
با تو می مانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود.
او را به خاطرات برد.
یادش آمد بعد از رفتن او چقدر تنها شده.
دوباره قلم رو برداشت و نوشت:
من یک نویسنده ی تنهایم
من:دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم
او: من هم همینطور... نوشتن تنهایی می خواد
من: اساسا نویسنده تنهاست
او: پس با این حساب...
من: دیگه هیچ وقت نمی نویسیم...
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
او: چرا...؟!
من: نوشتن تنهایی میخواد، اساسا نویسنده تنهاست.
او: پس با این حساب دیگه هیچ وقت نمینویسی...
من:اوه ...راستی یادم رفته بود...کی اون سرویس طلا را واسم می خری؟
ما فلنگ را بسته در می رود
من:اخیش تنها شدم ...حالا تا صبح میشینم مینیمال می نویسم.
نه مهتاب جان
میشوی مهتاب رویایی . رویاگونه بر سرزمین ات میتابی:x:x:-*
و با تشکر از تمام داستان نویسا. اولین داستان که حرف نداشت، تا بقیه هم اینطور باشد انشاا... .