اسرار المعارف و میزان المعرفه
نویسنده:
صفی علیشاه
امتیاز دهید
بهدستور: هادی مولوی گیلانی (وفاعلی)
برای آشنایی با کتاب حاضر به ذکر چند خطی از نویسنده ی دردمندش بسنده می کنیم:
اى عزیز: این کتاب عرفان و تصوف است فقیر صفىعلى به موهبت غیبى و اشارۀ قدسى نوشتم تا از براى اهلش اگر در روزگار یافت شود سر رشتۀ باشد و عجالتا موجب تشویق طالبان عالىهمت شود.
و بدیهى است که چنین گوهرى را بمحض ادعا و تصور بدست نتوان آورد:
«بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول»
اگر چه بزعم فقیر حصولش موقوف به موهبت است ولى تحصیلش را شرایطى گفتهاند که بهآن شروط هم عمل کردن باز بىتأییدات الهى و عنایات ازلى نشود.
از آن جمله گذشتن از جان و مال و مرادات است و این اصل اعظم است و بسیار دیده شده که از جان هم گذشتند و باین مقصود پى نبردند و بساحل این بحر مردند. . .
و اغلب این است که اگر کسى را توفیق این نوع سعى و طلب از حقتعالى رفیق بود بمقصود برسد و بىبهره نماند جز اینکه قصور و غفلتى در مقدمه رود که نتیجه بدست نیاید.
و نادر افتد که کسى را از این دولت نصیب گردد و این گوهر بچنگ افتد و قرنها رود که بجر حرفش در میان مردم نباشد و مدعیان خودخواه با یکدیگر نزاع کنند که صوفى منم نه تو! و از آن غافل که صوفى خود را چنان نمود دهد که احتمال گوهر در او نرود و مردم او را اوباش پندارند.
کسى که گنج یافته باشد هرگز اظهار نکند و سعى دارد که مظنۀ مردم را از خود بگرداند چه جاى آنکه غوغا کند که کس این گنج را جز من نیافته !؟
(حصول این امر منحصر است بدو اصل و هزار شرط )
اصل اول-گذشتن از جان و ترک آمال دنیوى و اخروى و مرادات ظاهرى و باطنى است بالمره.
اصل ثانى-طلب دلیلى (استادی حقیقی) که او افسون جانوران بحرى را بداند و از تدبیر دفع نهنگ آگاه باشد.
اما نمىکنم که این ترا ممکن شود. درصورتىکه مرشد کامل بدست باشد از هزار تن یکى بمراد نرسد تا چه جائى که مرشدى نیابى و اگر یابى بىخبر باشد چنانکه دیده شود و در هر عصرى هم چنین بوده است چنانکه مشایخ در کتب و رسائل خود نوشتهاند و از این جهت و از این اشخاص به زحمت بودهاند و دلتنگى کردهاند و در این عصر دعاوى بىحقیقت بیشتر است و از تصوف جز حرفى در میان مردم نباشد:
«این مدعیان در طلبش بىخبرانند»
«وان را که خبر شد خبرى بازنیامد» .
بیشتر
برای آشنایی با کتاب حاضر به ذکر چند خطی از نویسنده ی دردمندش بسنده می کنیم:
اى عزیز: این کتاب عرفان و تصوف است فقیر صفىعلى به موهبت غیبى و اشارۀ قدسى نوشتم تا از براى اهلش اگر در روزگار یافت شود سر رشتۀ باشد و عجالتا موجب تشویق طالبان عالىهمت شود.
و بدیهى است که چنین گوهرى را بمحض ادعا و تصور بدست نتوان آورد:
«بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول»
اگر چه بزعم فقیر حصولش موقوف به موهبت است ولى تحصیلش را شرایطى گفتهاند که بهآن شروط هم عمل کردن باز بىتأییدات الهى و عنایات ازلى نشود.
از آن جمله گذشتن از جان و مال و مرادات است و این اصل اعظم است و بسیار دیده شده که از جان هم گذشتند و باین مقصود پى نبردند و بساحل این بحر مردند. . .
و اغلب این است که اگر کسى را توفیق این نوع سعى و طلب از حقتعالى رفیق بود بمقصود برسد و بىبهره نماند جز اینکه قصور و غفلتى در مقدمه رود که نتیجه بدست نیاید.
و نادر افتد که کسى را از این دولت نصیب گردد و این گوهر بچنگ افتد و قرنها رود که بجر حرفش در میان مردم نباشد و مدعیان خودخواه با یکدیگر نزاع کنند که صوفى منم نه تو! و از آن غافل که صوفى خود را چنان نمود دهد که احتمال گوهر در او نرود و مردم او را اوباش پندارند.
کسى که گنج یافته باشد هرگز اظهار نکند و سعى دارد که مظنۀ مردم را از خود بگرداند چه جاى آنکه غوغا کند که کس این گنج را جز من نیافته !؟
(حصول این امر منحصر است بدو اصل و هزار شرط )
اصل اول-گذشتن از جان و ترک آمال دنیوى و اخروى و مرادات ظاهرى و باطنى است بالمره.
اصل ثانى-طلب دلیلى (استادی حقیقی) که او افسون جانوران بحرى را بداند و از تدبیر دفع نهنگ آگاه باشد.
اما نمىکنم که این ترا ممکن شود. درصورتىکه مرشد کامل بدست باشد از هزار تن یکى بمراد نرسد تا چه جائى که مرشدى نیابى و اگر یابى بىخبر باشد چنانکه دیده شود و در هر عصرى هم چنین بوده است چنانکه مشایخ در کتب و رسائل خود نوشتهاند و از این جهت و از این اشخاص به زحمت بودهاند و دلتنگى کردهاند و در این عصر دعاوى بىحقیقت بیشتر است و از تصوف جز حرفى در میان مردم نباشد:
«این مدعیان در طلبش بىخبرانند»
«وان را که خبر شد خبرى بازنیامد» .
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/10/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اسرار المعارف و میزان المعرفه
چون برهمَن بر بُتان داری نظر ........ تا بر این و تا بر آن داری نظر ؟
در نظرها جملگی خوارت کنم
.
گاه بر گل ،گه به نرگس عاشقی ..... گه به قاق ،گه به اطلس عاشقی
بر درم گاهی چو مفلس عاشقی .. فارغ از من تا بهر کس عاشقی ؟
سُخره هر شهر و بازارت کنم
.
گه به کسب و جاه و مالستت هوس ...... گه به عمر بی زوالستت هوس
گه بر امکان و محالستت هوس ...... هر دمی بر یک خیالستت هوس
زان به فکر هیچ غمخوارت کنم
.
آخر ، از خود یک قدم برتر گذار ...... این خیالات هّبا از سر گذار
کام دنیا را به گاو خر گذار .... یک نماز از شوق چون جعفر گذار
تا به خُلد عشق ..طیاّرت کنم
.
کاهلی تا کی ؟ دمی در کار شو ..... وقت مستی نیست هین ،هشیار شو
خواب مرگستت هلا ،بیدار شو ....... کاروان رفتند دست اندر کار شو
تا بهمراهان خود یارت کنم
.
ص