نمایشنامه سلطان مار
نویسنده:
بهرام بیضایی
امتیاز دهید
.
«سلطان مار» داستانی طنز از زندگی شاه و وزیری است که فرزند ندارند. به توصیه درویشی از درختی که باغ آن توسط دیوها محافظت میشود، دو سیب سفید و قرمز چیده و به همسرانشان میدهند تا صاحب فرزند شوند.
پسر شاه به صورت مار متولد میشود. شاه با شنیدن این خبر به پیشنهاد وزیر خودکشی میکند و مقام او به طور موقت به وزیر واگذار می شود.
پسر بزرگ میشود و متوجه میشود هر گاه بخواهد میتواند از جلد مار خارج شود. او باید بنا به وصیت پدر باید با « خانم نگار» دختر وزیر ازدواج کند. وزیر وقایع ثبت شده را عوض میکند تا مانع این ازدواج شود. «سلطان مار» جلد را کنار مینهد و خود را به دختر مینمایاند. دختر با راهنمایی دایه خود جلد مار را میسوزاند.
سلطان مار به نزد دیوها میگریزد. دختر سر به بیابان میگذارد و به جست و جوی شوهر میپردازد. بعد از فرسودن هفت دست لباس آهنین، به شوی خود میرسد و او را راضی میکند تا بازگردد و مردم را از ظلم ستم داروغه و سفرای خارجی نجات دهد...
بیشتر
«سلطان مار» داستانی طنز از زندگی شاه و وزیری است که فرزند ندارند. به توصیه درویشی از درختی که باغ آن توسط دیوها محافظت میشود، دو سیب سفید و قرمز چیده و به همسرانشان میدهند تا صاحب فرزند شوند.
پسر شاه به صورت مار متولد میشود. شاه با شنیدن این خبر به پیشنهاد وزیر خودکشی میکند و مقام او به طور موقت به وزیر واگذار می شود.
پسر بزرگ میشود و متوجه میشود هر گاه بخواهد میتواند از جلد مار خارج شود. او باید بنا به وصیت پدر باید با « خانم نگار» دختر وزیر ازدواج کند. وزیر وقایع ثبت شده را عوض میکند تا مانع این ازدواج شود. «سلطان مار» جلد را کنار مینهد و خود را به دختر مینمایاند. دختر با راهنمایی دایه خود جلد مار را میسوزاند.
سلطان مار به نزد دیوها میگریزد. دختر سر به بیابان میگذارد و به جست و جوی شوهر میپردازد. بعد از فرسودن هفت دست لباس آهنین، به شوی خود میرسد و او را راضی میکند تا بازگردد و مردم را از ظلم ستم داروغه و سفرای خارجی نجات دهد...
آپلود شده توسط:
kaveh_d
1392/10/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه سلطان مار
سالهاست که با سیلی صورتمان را سرخ میکنیم...
دیوِ مردنی: ما بدبختِ این هستیم که خوب طاقت می آوریم، مثل قاطر کار میکنیم و مثل شتر صبوریم!
مثل گوسفند، مطیع و مثل جغد ساکت و مثل مرغِ حق، شکرگزار!...
📕سلطان مار
✍️بهرام بیضایی
هیچ چیز برای همیشه نمی ماند.زمان در حرکت خود،به چیزی ارزش می بخشد و چیزی را نابود می کند.کسی برای همیشه عزیز نمی ماند،و بسا که آفتاب از سیاهچالی بتابد.میوه ی رسیده،اگر بماند فاسد می شود و دانه ی حقیر میوه بر می آورد.احمق کسی که دل به مال دنیا ببندد.او که تا لحظه ای پیش جهانی غرور بود،حالا ارزشی بیش از یک مشت خاک ندارد...
کسی که از شوره زار می آید،قوه ی شوره زار را می داند،کسی که از ساحل می آید قوه ی ساحل را.آنکه از رودبار می رسد،طغیان و صلابت آب را می داند،و مرتع دار ،دانا به مرتع است.صحرایی از صحرا و جنگلی از جنگل،و آنکه از کوهپایه یا کویر ،قوه ی کویر و کوه را می داند.چرا اینها عقلشان را روی هم نریزند و صلاح همگی را عمل نکنند؟؟...
خب،با ماست که این بار سنگین را به دوش بکشیم.
ما که اینهمه صحنه های هول انگیز دیده ایم.
صحنه هایی چون تسلیم به دیگران را،خیانت و جنایت را.
ما که رنج و راحت انسان را خوب می شناسیم.
و آن را با تن خود لمس کرده ایم.
در روزگاری که از زمین و آسمان ،تهدید می شویم!...
بهرام_بیضایی
از کتاب"سلطان مار"
این تئاتر اولین بار در سال 1347 به نمایش در اومد. آقای حسین محجوب هم تو این تئاتر نقش زارع و دیو رو بازی میکردن. این کتاب در حقیقت کپی همون نسخه ای هست که اون زمان دست ایشون بوده. مهر، اصلاحات و دست نویسهایی که تو بعضی قسمتهای این کتاب مشاهده میکنید متعلق به ایشونه ;-)
واقعا دست استاد بیضایی درد نکنه ![/quote]
کاملا موافقم. در قالب طنز مطالبی مطرح شده که در زمان خودش واقعا بکر و تازه بوده.;-)
واقعا دست استاد بیضایی درد نکنه !8-)