کلیات دیوان شهریار - جلد ۲
نویسنده:
شهریار
امتیاز دهید
نام شهریار فرزند نامدار تبریز، سالهاست که از مرزهای ایران گذشته و در چهار گوشه گیتی، هر جا که از ادب فارسی و زبان حافظ و سعدی و فردوسی سخنی می رود، از لاهور و کشمیر و پیشاور و کراچی تا مدرسه السنه شرقیه باریس و مکتب تنبعات شرقی و آفریقائی لندن و از فرانکفورت و تویینگن تا راهروهای دانشگاه هاروارد، زبانزد پارسی شناسان است. دیرزمانی است که نام شهریار با حدیث ادب معاصر ایران عنان بر عنان می رود و شعر فارسی معاصر با دیوان و آثار شهریار پیوندی استوار و ناگسستنی دارد.
هنوز چهره تاریخی شهریار که تبریزی و مایه افتخار زبان فارسی است، و برعکس شیوه معهود بگمنامی از تبریز به تهران رفته وصیت شهرتش از تهران به زادگاهش رسیده، در زیر پرده معاصرت و حجاب همزمانی مستور و محجوب است ولی بی تردید می توان نام او را در ردیف نامهای مشهوری چون قطران و شمس و همام و صائب، مایه افتخار و بلند آوازگی آذربایجان در تاریخ شعر و ادبیات ایران دانست و او را از نیکبختانی شمرد که بقول صائب، شعر و فکر رنگینشان خطه تبریز را در بهار سرخروئی همچو جنت غوطه داده است.
هنوز چهره تاریخی شهریار که تبریزی و مایه افتخار زبان فارسی است، و برعکس شیوه معهود بگمنامی از تبریز به تهران رفته وصیت شهرتش از تهران به زادگاهش رسیده، در زیر پرده معاصرت و حجاب همزمانی مستور و محجوب است ولی بی تردید می توان نام او را در ردیف نامهای مشهوری چون قطران و شمس و همام و صائب، مایه افتخار و بلند آوازگی آذربایجان در تاریخ شعر و ادبیات ایران دانست و او را از نیکبختانی شمرد که بقول صائب، شعر و فکر رنگینشان خطه تبریز را در بهار سرخروئی همچو جنت غوطه داده است.
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/08/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کلیات دیوان شهریار - جلد ۲
نقل از مقاله مرتضی کیوان، با عنوان شهریار؛ نابغه شعر، چاپ شده در یادنامه شهریار، ص 21- 20
این مقاله نخستین بار در دی ماه سال 1324 در مجله گل های رنگارنگ چاپ شده بود.
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه ی خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم