هیچ یک از آنها باز نمی گردد
نویسنده:
آلبا د سسپدس
مترجم:
بهمن فرزانه
امتیاز دهید
✔️ کتاب «هیچ یک از آنها باز نمیگردد» نوشته آلبا دسس پدس، نویسنده کوباییتبار، است.
ماجرای کتاب داستان دختران جوانی است که هر یک از آن ها با دنیایی از خاطرههای گوناگون گذشته و آرزوهای بزرگ آینده برای تحصیل در یک شبانه روزی در شهر رم جمع شدهاند. زمان داستان مربوط به شروع جنگهای داخلی اسپانیا و آغاز جنگجهانی دوم است. وحشت از جنگی نابهنگام در سطر سطر این رمان موج میزند و همین ترس از فاشیسم و نازی هاست که برجذابیت داستان می افزاید و خواننده را تا به انتها به دنبال خود میکشاند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«پیراهنهای مشکیاش، این جا و آن جا به دیوارها نیز آویزان شده بود، به نحوی که گویی تمامی اتاق را با پارچههای عزاداری آستر کردهاند. دخترها، اغلب، پس از شام در آن اتاق گرد هم جمع میشدند تا درس حاضر کنند. همگی در حالی که دلشان میخواست به اتاقهای خود بروند و بخوابند، بر ضد خواب مقاومت میکردند. تنها دختری که همیشه بیدار و سرحال بود، اکسنیا بود. او بود که تصمیم میگرفت: «یالاّ، برویم» و دیگران جرئت نمیکردند مخالفت کنند. در گوشهای که والنتینا درس میخواند، نور چراغ به نحوی خفیف روی میز افتاده بود. و او، از سرما در خود فرو رفته بود. اواسط ماه نوامبر بود ولی پیدا بود که زمستان سختی را در پیش دارند. دخترک، کتاب را زمین گذاشت. سر خود را به سمت تختخواب برگرداند و پرسید: سیلویا، خوابیدی؟ ـ نه، دارم فکر میکنم. ـ ولی خواب بودی... ـ نه، داشتم فکر میکردم که فردا، در دهکده ما، جشن مهمی برپا میکنند. مادرم پیتزا با کشمش درست میکند. در بخاری دیواری هیزم میسوزانند و پسرخالهها و دخترعموها، همگی برای صرف غذا به خانه ما میآیند. ـ دلت میخواست که تو هم آن جا بودی؟».
بیشتر
ماجرای کتاب داستان دختران جوانی است که هر یک از آن ها با دنیایی از خاطرههای گوناگون گذشته و آرزوهای بزرگ آینده برای تحصیل در یک شبانه روزی در شهر رم جمع شدهاند. زمان داستان مربوط به شروع جنگهای داخلی اسپانیا و آغاز جنگجهانی دوم است. وحشت از جنگی نابهنگام در سطر سطر این رمان موج میزند و همین ترس از فاشیسم و نازی هاست که برجذابیت داستان می افزاید و خواننده را تا به انتها به دنبال خود میکشاند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«پیراهنهای مشکیاش، این جا و آن جا به دیوارها نیز آویزان شده بود، به نحوی که گویی تمامی اتاق را با پارچههای عزاداری آستر کردهاند. دخترها، اغلب، پس از شام در آن اتاق گرد هم جمع میشدند تا درس حاضر کنند. همگی در حالی که دلشان میخواست به اتاقهای خود بروند و بخوابند، بر ضد خواب مقاومت میکردند. تنها دختری که همیشه بیدار و سرحال بود، اکسنیا بود. او بود که تصمیم میگرفت: «یالاّ، برویم» و دیگران جرئت نمیکردند مخالفت کنند. در گوشهای که والنتینا درس میخواند، نور چراغ به نحوی خفیف روی میز افتاده بود. و او، از سرما در خود فرو رفته بود. اواسط ماه نوامبر بود ولی پیدا بود که زمستان سختی را در پیش دارند. دخترک، کتاب را زمین گذاشت. سر خود را به سمت تختخواب برگرداند و پرسید: سیلویا، خوابیدی؟ ـ نه، دارم فکر میکنم. ـ ولی خواب بودی... ـ نه، داشتم فکر میکردم که فردا، در دهکده ما، جشن مهمی برپا میکنند. مادرم پیتزا با کشمش درست میکند. در بخاری دیواری هیزم میسوزانند و پسرخالهها و دخترعموها، همگی برای صرف غذا به خانه ما میآیند. ـ دلت میخواست که تو هم آن جا بودی؟».
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیچ یک از آنها باز نمی گردد
آلبادسس پدس با تصویرسازی آگاهانهاش، جامعه را با واقعیتهایی رو به رو میسازد که ساخته و پرداختهی خود آنهاست. جامعهای که فریب، دروغ و هوس از نکات بارز و برجستهی آن میباشد و فرزندان این جامعه را به گرداب خویش فرو میکشد. جنگ بخشی از این مشکلات را دامن میزند اما سرنوشت هر کدام از مخلوقات آلبادسس پدس به یکی از موضوعات فراگیر در جامعه مثل شهوت، فریب، عشق پوشالی، بی مسئولیتی و ... وابسته است.
نویسنده بی هیچ گونه طرفداری و یا موضع گیری خاص، پرده از رازهای نهفتهای برمیدارد که گاهی جامعه برای در امان ماندن از آنها بر این رازها سرپوش میگذارد و به انکار آنها میپردازد. آلبادسس پدس، آینهای در برابر دختران دانشجو و والدین آنها میگذارد تا با دیدن آنچه در پشت ماجراها میگذرد، موفق به درک واقعیت شوند.