مثل یک داستان در تابستان
که تو در آن از من گریختی
وقتی در خیابان دویدم
و سایه ها...
شکل آتش پیدا می کنی
شکل تابستان
در سرزمین جدید کشف شده ات
با توفان
یا خاکستر...
دست می کشم سرتاسر بدنم را
شن پوشانده
نفس می کشم
بوی تلخ سوختگی می دهی
می خندم
دندان های شان را نگاه می کنم
بر پوست خودم
لغزان...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قایم باشک ابرها
که تو در آن از من گریختی
وقتی در خیابان دویدم
و سایه ها...
شکل آتش پیدا می کنی
شکل تابستان
در سرزمین جدید کشف شده ات
با توفان
یا خاکستر...
دست می کشم سرتاسر بدنم را
شن پوشانده
نفس می کشم
بوی تلخ سوختگی می دهی
می خندم
دندان های شان را نگاه می کنم
بر پوست خودم
لغزان...