رسته‌ها
گسست
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 49 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 49 رای
گفتگو ،‌ دیالوگ ، مکالمه شرط اول و اساسی و ساده و در عین حال مهم برای ایجاد رابطه است . . . و اگر همین شرط ساده و پیش پا افتاده درست انجام نشود در دراز مدت کار به جاهای خیلی باریک و حتی جنگ کشیده می شود . . . گسست دوری قهر همگی ناشی از یک دیالوگ غلط است که خود ریشه در جهل و ترس بشری دارد . . . مجموعه کوتاه حاضر حاوی 47 گفتگوی کوتاه در زمینه های مختلف است گفتگوهایی که چه بسا من و شما نیز در طول عمر خود بارها مرتکب آن شده باشیم . . . به امید وفاق و اتحاد و آشتی نه تنها در سطح ایران که در سطح کلیه اقوام و ملل جهان . . .
تگ:
گسست
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
16
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
siawash110
siawash110
1392/07/13

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گسست

تعداد دیدگاه‌ها:
285

نمی‌دانم ماهی چه غذای شوری خورده که آن قدر روی آن آب می‌خورد.
..
میگفت : در هر صورت همه آدما یک نقطه مشترک دارن !
من هم با طعنه بهش گفتم : مثلا نقطه مشترک من و تو چیه ؟
نیشخندی زد و گفت : جیب من و کله تو ... هر دوشون خالیه !
[quote='saeidborji']سلام آدما. من یه درختم. در حال حاضر تنهام و هیچ کسی رو ندارم. کارخانه های تولید کاغذ همه بستگان من رو قطع کردند. نظر اونا این بود که ما خانوادتا استعداد کاغذ شدن بالایی داریم. خواهر ها برادرهام. پدربزرگم رو با اون عظمتش!!! هزاران سار روی شاخه های پدربزرگم لانه داشتند. من میخام زنده بمونم. میخواهم مثل پدربزرگم بزرگ بشم. میخام شاخه های من هم لانه سارها بشود.
میشنوید صدای من رو؟؟؟[/quote]
ابر این ناله که شنید به حال درخت گریست تا شاید دعایش مستجاب شود .
دیشب خواب دیدم که از خانه بیرونم کرده اند
باران می بارید
و هوا تاریک و سرد
صبح با تلنگر رفتگر بیدار شدم
خیس و تنها
قلندر
[quote='siawash110']......
و من دور شدم و بقیه صحبت او را نشنیدم . . . خدایا یعنی داشت از ازدواج می گفت یا از طلاق ؟ یا از خرید یک جنس مثلا خانه یا خودرو ؟
شخصا امیدوارم اولی باشد . . . هر چند متاسفانه از لحن سخنش پیدا بود که سخن از دومی است . . . .
( این اتفاق تخیل نبود کاملا واقعی بود داغ داغه ! ! ! )[/quote]
البته سیاوش جان شاید خیر دومی بیشتر از اولی باشه !!!
.....
سلام آدما. من یه درختم. در حال حاضر تنهام و هیچ کسی رو ندارم. کارخانه های تولید کاغذ همه بستگان من رو قطع کردند. نظر اونا این بود که ما خانوادتا استعداد کاغذ شدن بالایی داریم. خواهر ها برادرهام. پدربزرگم رو با اون عظمتش!!! هزاران سار روی شاخه های پدربزرگم لانه داشتند. من میخام زنده بمونم. میخواهم مثل پدربزرگم بزرگ بشم. میخام شاخه های من هم لانه سارها بشود.
میشنوید صدای من رو؟؟؟

چشایی داره پدسّگ !
پر و پاچه رو نیگا !
برو تو گل و گردن
ممل ، یالا تا ،کسی نیومده مالو بندا عقب اتول...
دِ بجنب دیگه ...
.
.
.
.
.
.
بَعَعَع, بَعَع
١١/٨/٩٢ ٢٣:١۷
یک فروند قلندر
یک ساعت قبل داشتم در خیابان توحید اصفهان قدم می زدم . . . از کنار خانمی سانتال مانتال رد شدم . . .داشت با موبایل حرف می زد :
- نگاه کن ، این کار امروز بشه بهتر از فرداست فردا بشه بهتر از پس فرداست . . .
و من دور شدم و بقیه صحبت او را نشنیدم . . . خدایا یعنی داشت از ازدواج می گفت یا از طلاق ؟ یا از خرید یک جنس مثلا خانه یا خودرو ؟
شخصا امیدوارم اولی باشد . . . هر چند متاسفانه از لحن سخنش پیدا بود که سخن از دومی است . . . .
( این اتفاق تخیل نبود کاملا واقعی بود داغ داغه ! ! ! )
[quote='لردلاس']می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و ....
.[/quote]
توی کتاب "شما هم می توانید موفق شوید" نوشته ی شیو خیرا ، این داستان ذکر شده و 5 نکته ی اخلاقی هم از اون نتیجه گیری شده که به نظرم جالب و مفید هستن:
1-وقتی نگرش ما درست است ما همه در می یابیم که روی لایه های الماس قدم میزنیم. فرصت ها همیشه زیر پای ما هستند و نیازی به رفتن به جای دیگر نیست.
2-علف ها یا چمن ها در طرف دیگر سبزتر به نظر می رسند.
3-در حالی که به علف ها یا چمن های آن طرف نگاه می کنیم . کسانی که در طرف دیگر هستند آن ها به چمن های ما نگاه می کنند .آن ها خوشحال می شوند که جایشان را با ما عوض کنند.
4-وقتی افراد نمی دانند که فرصت ها را چطور تشخیص دهند ، هنگامی که فرصت ها درِ خانه ی آن ها را می زنند از سروصدا شکایت می کنند.
5-همان فرصت هرگز دوباره در نخواهد زد . فرصت های بعد ممکن است بهتر یا بدتر باشند
می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند .
او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد .
او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت...
به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند .
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت . او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد.
مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد !
PDF
214 کیلوبایت
گسست
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک