تجلیل از احمد شاملو ، شاعر آزادی
امتیاز دهید
جمعی از نویسندگان
معرفی :
بسیاری شاملو را وجدان آگاه جامعه و جهان می نامند. عبدالطلیف پدرام (شاعر) و از دوستان شاملو در اولین برنامه ای که توسط بنیاد آرمان شهر با عنوان «وجدان آگاه شعر جهان، سرایندهء بزرگ آزادی» به مناسبت تجلیل از این شاعر در کابل برگزار شده بود، شاملو را «شاعر نگران پابرهنهها» توصیف کرد و گفت: “شاملو، شاعری به تمامی و در متعالیترین معنای آن انسان بود. محصور و محدود در مرزهای جغرافیای ایران نماند. جهان، خانهء شاملو بود. فکر میکنم و باور دارم نسب شاملو نه تنها به آوارگان کابل که به آوارگان جهان میپیوندد”.
این کتاب مجموعه کوچکی از شعرهای این شاعر بزرگ معاصر را در بر دارد که در برنامه برگزار شده، توسط جوانان به صورت دکلمه به اجرا در آمد. هم چنین به همراه این شعرها چند خاطره نیز در مورد احمد شاملو در اختیار خوانندگان قرار گرفته است .
بیشتر
معرفی :
بسیاری شاملو را وجدان آگاه جامعه و جهان می نامند. عبدالطلیف پدرام (شاعر) و از دوستان شاملو در اولین برنامه ای که توسط بنیاد آرمان شهر با عنوان «وجدان آگاه شعر جهان، سرایندهء بزرگ آزادی» به مناسبت تجلیل از این شاعر در کابل برگزار شده بود، شاملو را «شاعر نگران پابرهنهها» توصیف کرد و گفت: “شاملو، شاعری به تمامی و در متعالیترین معنای آن انسان بود. محصور و محدود در مرزهای جغرافیای ایران نماند. جهان، خانهء شاملو بود. فکر میکنم و باور دارم نسب شاملو نه تنها به آوارگان کابل که به آوارگان جهان میپیوندد”.
این کتاب مجموعه کوچکی از شعرهای این شاعر بزرگ معاصر را در بر دارد که در برنامه برگزار شده، توسط جوانان به صورت دکلمه به اجرا در آمد. هم چنین به همراه این شعرها چند خاطره نیز در مورد احمد شاملو در اختیار خوانندگان قرار گرفته است .
آپلود شده توسط:
ali_lzl
1392/08/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تجلیل از احمد شاملو ، شاعر آزادی
که با همه ی جمع چه تنها نشسته ای !
ــ تنها نشسته ام ؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشسته ام .
ــ نظر در تو می کنم ای بامداد
که چه ویران نشسته ای !
ــ ویران ؟
ویران نشسته ام ؟
آری ،
و به چشم انداز ِ امیدآباد ِ خویش می نگرم .
ــ نظر در تو می کنم ای بامداد ، که تنها نشسته ای
کنار ِ دریچه ی خـُردت .
ــ آسمان ِ من
آری
سخت تنگ چشمانه به قالب آمد .
ــ نظر در تو می کنم ای بامداد ، که اندُه گنانه نشسته ای
کنار ِ دریچه ی خُردی که بر آفاق ِ مغربی می گشاید .
ــ من و خورشید را هنوز
امید ِ دیداری هست ،
هر چند روز ِ من
آری
به پایان ِ خویش نزدیک می شود .
ــ نظر در تو می کنم ای بامداد ...
از : احمد شاملو