هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
�؟؟؟؟؟؟؟؟؟!![/quote]
باشه بریم.
بریم تو پروفایلامون
الهی بگردم:)):))
ما حیاط مدرسمون خیلی بزرگه و تعداد دانش آموزا هم زیاد.
راحت میپیچونیم میریم یه طرف دیگه شیطونی میکنیم:))
همه که نرفتن.
هر کسی هس اعلام وجود کنه و الا ما هم میریم:D:D
فرووزان..........خانوم روشن هیولا بود?شاید بود ولی خانوم معلم رزش فعلی ما درمقابل اون هیولای به تمام معناست.
معلم ورزش چهارم و بنجمم
از سبا ببرسید می دونه کیه
کیا از معلم ورزششون تنفر دارن ؟[/quote]
من معلم ورزشمو دوس دارم. چون تنها زنگی که توش درس نمیخونیم و توحیاط ول میچرخیم ورزشه.
(حالا نیس که زنگای دیگه خیلی درس میخونیم:)) )
معلم ورزش چهارم و بنجمم
از سبا ببرسید می دونه کیه
کیا از معلم ورزششون تنفر دارن ؟[/quote]
من بهترین معلمم , معلم ورزش بود:x:x
معلم ورزش چهارم و بنجمم
از سبا ببرسید می دونه کیه
کیا از معلم ورزششون تنفر دارن ؟