هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
تا ما میریم همه میان:((:(((?)(?):(((?)(?)
اصلا دیگه نمیام:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((
فردا دوباره میام.یا شایدم شب.
بای بای
الان فوتبال پرسپولیسه منم رفتم تا بعد فوتبال بای[/quote]
آخه بازی که نتیجش معلومه از اول دیدن داره ؟
مچ منو نگرف چون نقشه واس مریمو ساغر بود من فقط اجرا کردم
ولی حواسم نبود 8دور دور نماز خونه دوایدم
اصن یادش می افتم می وزم
این جاس که می گن این به اون در
راستی دبیرستانی های گرام
ما دوی 240 متر داریم :)):)):)):)):)):)):)):)):)):))
باشد که رستگار شوید
فردا دوباره میام.یا شایدم شب.
بای بای[/quote]
الان فوتبال پرسپولیسه منم رفتم تا بعد فوتبال بای:x:x:x:x:x
فردا دوباره میام.یا شایدم شب.
بای بای:-):-)