هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
داداش به ما نمیخوری اخه....... برو نبینمت
من صحبتم اینه که اقاقیون نباید طوری تو یه جمع صحبت کنن که یه دختر هم سن و سال من نصیحتشون کنه
هم معنا و مفهومش قشنگه هم هیجانی که داره...آدم نمیتونه بزارتش زمین
اقا مجید باید خجالت بکشه دخترای هم سن و سال من دارن نصیحتش می کنن
واقعا که
یا مث من خنثی؟!![/quote]من دو تا از کتابای دارن شانو بیشتر نخوندم برای همین نمی تونم نظر بدم .
راستی من باید برم بااااااای بچه ها خودتونو ناراحت نکنید هرکسی باید حد خودشو بدونه که نمی دونه شب خوش:D:D