هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
مگه ما درس نمیخونیم معلمامون بهمون شیرینی میدن؟!!!!
تو مدرسه ما:
درس نخوندن=خطر مرگ یا مفقود الاثر شدن!!
:))
مخصوصا معلم فیزیکمون:((
از همین اولای مهر شروع کردین صب تا شب درس خوندن؟؟(?)
تو طول هفته هیچکدومتون پیداش نیس.فقط 5 شنبه و جمعه میاین:((:((
نه بابا.
ولی زیاد نیس
چی شده؟باز این استاینی ها چشم مار دارنی ها رو دور دیدن؟کدوم دارنی کم اورد؟چرا کم اورد؟قضیه چیه؟یکی منو در جریان بذاره!(?)(?)
داداش به ما نمیخوری اخه....... برو نبینمت[/quote]
اگرم بخوره قر میشه نه ؟!؟؟!