هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
بحث چی چیه؟!
به کتاب ربط داره یا نه؟!
نه.......................................................................
فروزان مگه تو چند سال از من بزرگتری مامان بزرگ؟
باشه بابا من دوباره تو رو قورت دادم.
حالا میشه نری؟
تو تنها دارنی هستی!!!
افراد دارنی و استاینی آنلاین می جوئیم!
ای بچه ی بی ادب
ما همسن شما بودیم از این غلطا نمی کردیم :)):)):)):)):)):)):)):!:!:!:!:!:!
بعدشم من یه سر کتاب شهر می رم
ولی 30 دقیقه ی دیگه اینجام بای;-(
باشه بابا مظلوم!
بچه برید تو کل کتابناک بگردید یکی دو تا دارنی آن لاین بیارید.
خسته شدیم.
باشه من تورو بالا اوردم:)):))
حالا میتونی بری سروناز رو بیاری اگه میشه.
وکاری به اشتباهات تایپی من نداشته باشی.
اقا مثله اینکه شما الان ریختین سر ما
رحم
جاده ی خدا باز کنید