هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
امده ام
دارن شان عشق خودمه کسی هم در حدش نیس رقابت بکنه باش
فقط محض خوش شدن دل استاینی ها عرض کنم
فقط حسنش اینه که کتاباش زیاده
ولی دارن همون کتابا ی کمشم با معنی هست
افتاد:)):)):)):)):)):)):)):)):))
یا خدا!!
من الان باید برم از صفحه 9 تمام دیدگاه هارو بخونیم بفههم قضیه چیه!!!!
کتابیه باری خودش.
صب کنین من قبلی هارو بخونم مهدیس ولش کن.بذار قشنگ بخونه بفهمه ضیه چیه.
نمیخواد.از همین الان به بعد شروع کن.طرف استاینی یادارن؟[/quote]
من الان باید برم از صفحه 9 تمام دیدگاه هارو بخونیم بفههم قضیه چیه!!!!
کتابیه باری خودش.
صب کنین من قبلی هارو بخونم[/quote]خب حالا که فهمیدی قضیه چیه کدوم طرفی?
یا خدا!!
من الان باید برم از صفحه 9 تمام دیدگاه هارو بخونیم بفههم قضیه چیه!!!!
کتابیه باری خودش.
صب کنین من قبلی هارو بخونم
نمیخواد.از همین الان به بعد شروع کن.طرف استاینی یادارن؟
خوب تو هم بیا تو استاینی هستی یا دارنی.?[/quote]
چی میشه من رو هم بصدایین؟؟!!
گریه نکن.حالاکه خودت اومدی.کدوم طرفی؟
من الان باید برم از صفحه 9 تمام دیدگاه هارو بخونیم بفههم قضیه چیه!!!!
کتابیه باری خودش.
صب کنین من قبلی هارو بخونم
:((:((:((:((:((:((:((:((:((