هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
نه عزیزم.نام بردن که کاری نداره .راست میگی تعریف کن.:D
نه عزیزم
20 تایی خوندم
میخوای نام ببرم؟;-)
هیچکی به سر سختیه من نیست.;-(
اصلا هم اینطور نیست.به گمونم شما فقط یه کتاب از استاین خوندی نه؟:-(:stupid::))
بُز از جفتتون سر سخت تره! :D
بچه ها سایت و بهم ریختینا :-)
البته من خودم استاین رو هم دوس دارم
ولی استاین آخر قصه هاش همه مثل همن
همشون چی میشه؟
دوباره روز از نو،روزی از نو
ولی دارن چی؟
پایان شگفت انگیز;-(;-)
فروزان دارنی 8 آتیشه اس.
:D:D:D:)):)):))
راس میگه بابا.
خونه ما استاینه.
استاینه ته.
اسمون استاینه.
شعارا چطوره بچه ها؟