هیولا
نویسنده:
                                        
                                            آر. ال. استاین
                                        
                                    مترجم:
                                            
                                                شهره نورصالحی
                                            
                                        امتیاز دهید
                                    
                                    
                                
                                    خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
                                    
                                ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
فقط دارم از نویسنده محبوبم دفاع میکنم
:-P
سوتی دادیاااا
استاین؟
اگه استاینی هستی پس تخیلت اونقدرا قوی نیست
کسانی که نمیتونن داستانای دارن رو بفهمن ازش خوششون نمیاد