رسته‌ها
عمیق ممیز
امتیاز دهید
5 / 3.6
با 6 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.6
با 6 رای
پاره ی دوم از هشت مونولوگِ جنگی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
6
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mahmoud ahadinia
mahmoud ahadinia
1392/08/04

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی عمیق ممیز

تعداد دیدگاه‌ها:
4
دوستان خیلی ممنون که نوشته رو خوندین،
این هم یک مونولوگ دیگه ست
منم داستانتون را خواندم اما چون هیچ نفهمیدم چه به چی بود نمیتونم نظری بدم P-:
[quote='1_TA']
"مومن! تو کلِّه من حلبچه است..."
1 -اول داستان نفسم گرفت.......مخصوصن صفحه سه... خب چرا اینقد یه نفس حرف میزنید...نقطه ای، سه نقطه ای ،نقطه ویرگولی...
[/quote]
دروووووووود دوستم
داستانو خوندم و با یکتا جان موافقم....داستانو ک شروع کردم حس کردم دارم بحرطویل میخونم....گوینده تند تند حرفاشو شلیک میکرد...انگار حکم شده بود یه هو هرچی تو دلشه بیرون بریزه.شایدم قصد نویسنده این بوده ک خشم گوینده رو درست و حسابی انتقال بده ک خب ب نظر من تاکید بیش از حد ب کارش لطمه زده.
نمیدونم بخاطر لحن داستان بود یا تفکر خودم ک ب محض اینکه شروع ب خوندن کردم انگار بهروز وثوق داشت داستانو واسم میخوند.لحن داستان منو یاد قیصر انداخت...اونجا ک بهروز ب خان دویی میگه انتقام میگیره...
بگذریم...
این قسمت مهار احساسمو از دستم درآورد...خیلی زیبا بود...خیلی:

*اولین چیزی که یه بچه میگه : میگه بابا میگه مامان میگه داداش..اولین چیزی که میبینه پارک درخته اسباب بازیه ...این بچه زبون باز کرد گفت میترسم!جنگه!

خلاصه اینکه...ممنون.
نظر من اینه ک {شاید مقایسه درست نباشه اما...}مونولوگ گاو گم رو بیشتر دوست داشتم چون بیان قویتری داشت.
با آرزوی پیروزی و پیشرفت روز افزون برای شما
قلمتان سبز.8-)

"مومن! تو کلِّه من حلبچه است..."
گرامی دوست:
1 -اول داستان نفسم گرفت.......مخصوصن صفحه سه... خب چرا اینقد یه نفس حرف میزنید...نقطه ای، سه نقطه ای ،نقطه ویرگولی...
2- به نظرم کمی خشم رو مهار میکردید بهتر بود چون فکر میکنم رئالیسم اتان نیاز به این همه هنجارگریزی نداشت...
3 - وقتی از تقسیم آبجی و داداشا صحبت میکند حس همدردی خواننده رو بدنبال داره اما ...اما این همدردی برای من تداوم پیدا نکرد چون بیشتر از گزنده بودن تمسخر داشت و به نظر من خوب درنیومد...
4- آشفتگی لحن وجود داره..قسمت هایی ،، مثل لات های چاله میدونی صحبت میکند و بعد عامیانه ساده میشه... چون فضا و مخاطب عوض نشده این پرش لحن ها وجود نمیداشت کشش بیشتری ایجاد میکرد؛ گرچه لحن چاله ایش برای من کمی تا قسمتی ثقیل بود...
دوست من شما تعلیق رو ایجاد میکنید ولی عجله یا عصیان مانع از وارد کردن ضربه آخر میشود و حس به جا و به هنگام منتقل نمیشد...
:::
اما قسمت های خوب داستان:
توصیفتون از نخل ها جالب بود و بعد که میرسید به
ارثیه پدری
پدر ِ پدر ِ پدر پدر پدربزرگم میرسه به پدر ِ پدر ِپدر پدر پدربزرگش و اون میده به پدر ِ پدر ِ پدربزگم و اون تقسیم اش میکنه به بچه وسطیه پدر پدر بزرگم ...اونم از خدا خواسته میده به پدر مادربزگم تا میرسه به پدر مادر ما
* میگفت یه بنده خدایی! سال 1359 تو تقویم ایرانیا 8 ساله! ولی برای ما خرمشهری ها 59 یعنی تا آخر عمر ...
* نیگاتون به نیگاتون تو شیشه مغازه که افتاد به رخ خودتون نیگا کنید میبینین نه تو مردی حسین بود نه تو نامردی شمر...
*اولین چیزی که یه بچه میگه : میگه بابا میگه مامان میگه داداش..اولین چیزی که میبینه پارک درخته اسباب بازیه ...این بچه زبون باز کرد گفت میترسم!جنگه!
::::
موفق باشید دوست عزیز....
PDF
206 کیلوبایت
عمیق ممیز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک