کابوس
نویسنده:
ویلیام آیریش
مترجم:
ضمیر توکل
امتیاز دهید
✔️ آغاز داستان:
در ابتدای کار جز آن صورت زیبا، آن صورت پرشکوه زن که در تاریکی موج میزد، چیزی نتوانستم ببینم. مانند نقاب سفیدی که از پایین نورافکنی به آن انداخته باشند، اندکی روشن بود. صورت زیبایی که می دانستم خیانتی در کارش نهفته است و به نظرم آنقدر آشنا می آمد که دلم از دیدنش پاره پاره بود. هنوز هیچ خطری وجود نداشت به استثنای این صورت که به شکل نقاب بود، چیزی در میان نبود. اما می دانستم که خطری نیز در کمین است و من نمی توانم از چنگ آن بگریزم. از هر کاری که قرار بود صورت بدهم، گریزی نداشتم. خودم این نکته را می دانستم که گریزی ندارم و با این همه برای من نفرت آور بود. دلم میخواست به عقب برگردم و از این محل - هر چه باشد - بگریزم. حتی کوشش کردم که این کار را بکنم اما توفیق نیافتم. وقتی که قدم به آنجا گذاشتم، اوضاع بسیار ساده بود. زیرا یک در بیشتر وجود نداشت! اما اکنون هر دیواری که در اطراف بود، چیزی جز در نبود. در هشت گوشه ای که چهارچوب های آن بهم تماس داشت، بی آنکه کمترین فضایی در میانه وجود داشته باشد. خواستم یکی از این درها و سپس یکی دیگر و پس از آن سومی را باز کنم. هرگز آن دری را که مطلوب من بود و به دردم میخورد، نیافتم! نمی توانستم بروم...
در ابتدای کار جز آن صورت زیبا، آن صورت پرشکوه زن که در تاریکی موج میزد، چیزی نتوانستم ببینم. مانند نقاب سفیدی که از پایین نورافکنی به آن انداخته باشند، اندکی روشن بود. صورت زیبایی که می دانستم خیانتی در کارش نهفته است و به نظرم آنقدر آشنا می آمد که دلم از دیدنش پاره پاره بود. هنوز هیچ خطری وجود نداشت به استثنای این صورت که به شکل نقاب بود، چیزی در میان نبود. اما می دانستم که خطری نیز در کمین است و من نمی توانم از چنگ آن بگریزم. از هر کاری که قرار بود صورت بدهم، گریزی نداشتم. خودم این نکته را می دانستم که گریزی ندارم و با این همه برای من نفرت آور بود. دلم میخواست به عقب برگردم و از این محل - هر چه باشد - بگریزم. حتی کوشش کردم که این کار را بکنم اما توفیق نیافتم. وقتی که قدم به آنجا گذاشتم، اوضاع بسیار ساده بود. زیرا یک در بیشتر وجود نداشت! اما اکنون هر دیواری که در اطراف بود، چیزی جز در نبود. در هشت گوشه ای که چهارچوب های آن بهم تماس داشت، بی آنکه کمترین فضایی در میانه وجود داشته باشد. خواستم یکی از این درها و سپس یکی دیگر و پس از آن سومی را باز کنم. هرگز آن دری را که مطلوب من بود و به دردم میخورد، نیافتم! نمی توانستم بروم...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/09/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کابوس