پشیمان
نویسنده:
حسینقلی مستعان
امتیاز دهید
معروف به داستانهای م.ح. حمید
از متن کتاب:
بین افراد عجیبی که من دیده ام، یکی که دیدنی تر و شناختنی تر از همه بود «مرساد» بود. سرگذشت مرساد قصه سه نسل است که همه تقریباً بیک سرنوشت دچار شده اند. چند سال پیش یک پیش آمد خیلی ساده که شاید طی این حکایت مجالی برای گفتنش پیش نیاید موجب آن شد که من سرگذشت مرساد را بدانم. از آنروز دانستم که خداوند، با دست وراثت و پرورش چه مایه و عنصر حیرت آور در قالب آن مرد ریخته و روزگار برای پروراندن و در آوردن او به وضعی که داشت چه معجز بزرگ بکار بسته است.
همانروز چند دقیقه پس از آنکه نام این شخص را شنیدم و خانه اش را شناختم یکی از دوستان نامه ای بدستم داد و چون نامه را خواندم گفتم:
- عجب جانوری بوده است.
دوستم گفت: چیزی که از خواندن این نامه درباره او دانسته ئی مانند حکایتی است که کسی با دیدن یک قطره از دریای نادیده گوید. در قسمتی از آن نامه نوشته شده بود:
«... اسی ، بجان تو و بمرگ خود «ویکتور» حاضرم هر سه چهارتاشان را با آنکه می دانی دوستشان هم دارم، سر ببرم. تو بوعده ات وفاکن، من هم قول می دهم و هم نوشته ... اما ملتفت باش که فردا شب دوره داریم؛ چون نوبت خانه سید است، حتما باید برویم. بعلاوه امروزها جیبم زیاد پر نیست و خدا کند خانه «سید» بتواند زندگیم را مرتب کند ... برای ملاقات با ویکتور شب پنجشنبه که بد نیست ؟ ...»...
از متن کتاب:
بین افراد عجیبی که من دیده ام، یکی که دیدنی تر و شناختنی تر از همه بود «مرساد» بود. سرگذشت مرساد قصه سه نسل است که همه تقریباً بیک سرنوشت دچار شده اند. چند سال پیش یک پیش آمد خیلی ساده که شاید طی این حکایت مجالی برای گفتنش پیش نیاید موجب آن شد که من سرگذشت مرساد را بدانم. از آنروز دانستم که خداوند، با دست وراثت و پرورش چه مایه و عنصر حیرت آور در قالب آن مرد ریخته و روزگار برای پروراندن و در آوردن او به وضعی که داشت چه معجز بزرگ بکار بسته است.
همانروز چند دقیقه پس از آنکه نام این شخص را شنیدم و خانه اش را شناختم یکی از دوستان نامه ای بدستم داد و چون نامه را خواندم گفتم:
- عجب جانوری بوده است.
دوستم گفت: چیزی که از خواندن این نامه درباره او دانسته ئی مانند حکایتی است که کسی با دیدن یک قطره از دریای نادیده گوید. در قسمتی از آن نامه نوشته شده بود:
«... اسی ، بجان تو و بمرگ خود «ویکتور» حاضرم هر سه چهارتاشان را با آنکه می دانی دوستشان هم دارم، سر ببرم. تو بوعده ات وفاکن، من هم قول می دهم و هم نوشته ... اما ملتفت باش که فردا شب دوره داریم؛ چون نوبت خانه سید است، حتما باید برویم. بعلاوه امروزها جیبم زیاد پر نیست و خدا کند خانه «سید» بتواند زندگیم را مرتب کند ... برای ملاقات با ویکتور شب پنجشنبه که بد نیست ؟ ...»...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/09/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پشیمان