عشق
نویسنده:
حسینقلی مستعان
امتیاز دهید
مجموعه داستانهای ح. م. حمید
سرآغاز داستان:
بیست سال پیش از این بود. تهران خیلی کوچکتر از امروز بود، ولی زیبائی هایی مخصوص بخود داشت که بعدها اثری از آنها جز خاطرات شیرین در ذهن گروهی از مردم باقی نماند. از آن جمله خندقی بود که شهر را محصور می کرد. خاکریزهای مرتفع خندق از گردشگاههای مطبوع مردمی بود که هوای آزاد و طبیعت را دوست می داشتند. بساط طبیعت تقریباً از پشت دروازه های شهر شروع می شد. باغهای وسیع، عمارتهای تک افتاده و خاموش، چیزی از صفای صحاری پهناور نمی کاستند. کوه ها، شهر را از خیلی نزدیک مثل کمربندی نامرتب فرا گرفته بودند. از بالای خاکریزهای خندقها چشم تماشاچیان بی مانع روی دامنه ها گردش می کرد و به قله ها می رسید؛ مثل این بود که برگها و سبزه ها از امروز سبزتر، گلها از امروز خوشبوتر و آسمان از امروز آبی تر بود. هر روز صدها تن از مردم شهر طلوع و غروب آفتاب را از بالای خندقها تماشا می کردند.
ساکنان نقاط غربی تهران همه روز خصوصا روزهای تعطیل دسته دسته برای گردش به خندقهای مجاور خود می رفتند. خیابان منیریه و خیابان باغ شاه عصرهای تعطیل از رفت و آمد کسانیکه راه خندق را می پیمودند، از هر خیابان دیگر که در همه شهر بخندق منتهی می شد شلوغ تر بودند؛ خندق های این طرف زیبایی خاصی داشت؛ مثل این بود که در سراسر این منطقه، خندق از میان باغ بسیار وسیعی ی گذشته و بدونیمش تقسیم کرده است...
بیشتر
سرآغاز داستان:
بیست سال پیش از این بود. تهران خیلی کوچکتر از امروز بود، ولی زیبائی هایی مخصوص بخود داشت که بعدها اثری از آنها جز خاطرات شیرین در ذهن گروهی از مردم باقی نماند. از آن جمله خندقی بود که شهر را محصور می کرد. خاکریزهای مرتفع خندق از گردشگاههای مطبوع مردمی بود که هوای آزاد و طبیعت را دوست می داشتند. بساط طبیعت تقریباً از پشت دروازه های شهر شروع می شد. باغهای وسیع، عمارتهای تک افتاده و خاموش، چیزی از صفای صحاری پهناور نمی کاستند. کوه ها، شهر را از خیلی نزدیک مثل کمربندی نامرتب فرا گرفته بودند. از بالای خاکریزهای خندقها چشم تماشاچیان بی مانع روی دامنه ها گردش می کرد و به قله ها می رسید؛ مثل این بود که برگها و سبزه ها از امروز سبزتر، گلها از امروز خوشبوتر و آسمان از امروز آبی تر بود. هر روز صدها تن از مردم شهر طلوع و غروب آفتاب را از بالای خندقها تماشا می کردند.
ساکنان نقاط غربی تهران همه روز خصوصا روزهای تعطیل دسته دسته برای گردش به خندقهای مجاور خود می رفتند. خیابان منیریه و خیابان باغ شاه عصرهای تعطیل از رفت و آمد کسانیکه راه خندق را می پیمودند، از هر خیابان دیگر که در همه شهر بخندق منتهی می شد شلوغ تر بودند؛ خندق های این طرف زیبایی خاصی داشت؛ مثل این بود که در سراسر این منطقه، خندق از میان باغ بسیار وسیعی ی گذشته و بدونیمش تقسیم کرده است...
آپلود شده توسط:
ساری گلین
1403/08/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عشق