ابر و کوچه
نویسنده:
فریدون مشیری
امتیاز دهید
این دفتر شامل 52 شعر میباشد.
در ۳۰ شهریور ماه سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. پدر و مادر او هر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمنالممالک از شاعران روزگار ناصری بود.
مشیری دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامهنگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شد و بیش از سی سال در این حوزه کار کرد.
مشیری سالها عضویت هیات تحریریه مجلات سخن، روشنفکر، سپید و سیاه و چند نشریه دیگر را داشت. از سال ۱۳۲۴ در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس شرکت مخابرات ایران مشغول به کار بود و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست.
مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در سن ۷۴ سالگی درگذشت.
دفترهای شعر:
۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۰ ابر
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخنسرا
۱۳۷۴ لحظهها و احساس
۱۳۷۸ آواز آن پرنده غمگین
۱۳۷۹ تا صبح تابناک اهورایی
بیشتر
در ۳۰ شهریور ماه سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. پدر و مادر او هر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمنالممالک از شاعران روزگار ناصری بود.
مشیری دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامهنگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شد و بیش از سی سال در این حوزه کار کرد.
مشیری سالها عضویت هیات تحریریه مجلات سخن، روشنفکر، سپید و سیاه و چند نشریه دیگر را داشت. از سال ۱۳۲۴ در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس شرکت مخابرات ایران مشغول به کار بود و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست.
مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در سن ۷۴ سالگی درگذشت.
دفترهای شعر:
۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۰ ابر
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخنسرا
۱۳۷۴ لحظهها و احساس
۱۳۷۸ آواز آن پرنده غمگین
۱۳۷۹ تا صبح تابناک اهورایی
آپلود شده توسط:
Reza
1386/08/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ابر و کوچه
مرسسی
خییییییییلییییییی ممنون
8-)
این مجموعی نیز بسیار خوب و دلنشین است.
با پاس قدردانی از سوی این رهرو مبتدی به آن شاعر بزرگ و همه ی دوست داران ادب پارسی تقدیم می شود.
من نمی دانم چرا این روزها
من نمی دانم چرا این روزها
حرف خوش نامردمی ّ و سازش است
پیش بعضی ها نمی دانم چرا
صحبت از هر پرسشی بی ارزش است
من نمی دانم چرا این روزها
باز نامردی به انسان می کنند
عدّه ای با ساز ناموزون خویش
خواب گُل ها را پریشان می کنند
من نمی دانم چرا این روزها
باز هم دارند عصیان می کنند
دست هایی دست خون آلوده را
پیش چشم خلق پنهان می کنند
من نمی دانم چرا این روزها
بعضی از پروانه ها افسرده اند
کودکان این غنچه های زندگی
لحظه ای بعد از تولّد مرده اند
من نمی دانم چرا این روزها
در کجای زندگی شد اشتباه
مادران کم تر به فرزندان خود
می کنند از روی دلسوزی نگاه
من نمی دانم چرا این روزها
درد بی درمان فراوان گشته است
با وجود این همه پیشرفت ها
مرگ و میر افزون و آسان گشته است
من نمی دانم چرا این روزها
دست ها سرداست و دل ها ناشکیب
چشم ها چون کوچه های تنگ و تار
گوش ها با نغمه های دل غریب
من نمی دانم چرا این روزها
بعضی از درها همیشه بسته اند
بعضی از گُل ها بدون حوصله
بعضی از پاها هماره خسته اند
من نمی دانم چرا این روزها
آنچه دایم مشتری دارد ریاست
دوستی ها بر اساس احتیاج
غیر از این هر چیز دیگر نارواست
من نمی دانم چرا این روزها
آن که خود حرف از عدالت می زند
از چه بی رحمانه این گُل واژه را
بی صدا از ریشه دارد می کند
من نمی دانم چرا این روزها
شد خشونت از چه دامنگیر ما
تا به کی شیطان و شیطان پروران
می شوند از دام خودخواهی رها
من نمی دانم چرا این روزها
مهرورزی شد ز دل ها ناپدید
دوستی ها مثل گُل ها کاغذی
می توان از هر کجا آن را خرید
من نمی دانم چرا این روزها
گر چه دنیا پُر ز دیو و آدم است
لیک چیزی پُر بها از جنس عشق
رمز خوشبختی ، ولی در ما کم است !!
************