حضور در هستی
نویسنده:
کریشنا مورتی
مترجم:
محمدجعفر مصفا
امتیاز دهید
.
فکر به طور حتم مانع تجلی عشق است. فکر ریشه در حافظه دارد، مبتنی بر خاطره است، و عشق چیزی غیر از خاطره است. ماهیت فکر، جدایی و تفرق است. احساس، زمان و فاصله،احساس جدا بودن و اندوه ناشی از آن حاصل یک فعل و انفعال فکری است. فکر بطور اجتنابناپذیری منجر به احساس تعلق و تملک میشود، و احساس تملک حسادت به بار میآورد. و آنجا که حسادت هست مسلماً عشق نیست. و تمام رنجها و گرفتاریهای انسان بدان جهت است که فکر نقش عشق را بازی میکند.
بیشتر
فکر به طور حتم مانع تجلی عشق است. فکر ریشه در حافظه دارد، مبتنی بر خاطره است، و عشق چیزی غیر از خاطره است. ماهیت فکر، جدایی و تفرق است. احساس، زمان و فاصله،احساس جدا بودن و اندوه ناشی از آن حاصل یک فعل و انفعال فکری است. فکر بطور اجتنابناپذیری منجر به احساس تعلق و تملک میشود، و احساس تملک حسادت به بار میآورد. و آنجا که حسادت هست مسلماً عشق نیست. و تمام رنجها و گرفتاریهای انسان بدان جهت است که فکر نقش عشق را بازی میکند.
آپلود شده توسط:
majid izedi
1392/04/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حضور در هستی
.
.
زنده باد یاد دوستانی که در میان ما نیستند.
پیشنهاد میکنم...
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد.
سه نوع رزل در دنیا وجود دارد رزل نادان یعنی رزلیی که معتقد است رزالتش عین فضیلت است ، رزل شرمگین یعنی رزلی که هر چند مصمم است رزالت خود را حفظ کند ام از آن شرمسار است ، و بالاخره رزل ساده یعنی رزل ناب یک هم کلاسی داشتم به من میگفت که وقتی به ثروت برسد بزرگترین لذتش این است که گوشت ونان بخورد و در همان حال ، کودکان تهی دست از گرسنگی بمیرند و هنگامی که این کودکان سوختی ندارند تا آتش درست کنند او یک انبار هیزم درست کند توی مزرعه ای روی هم هیزم بچیند و آتش بزند و یک دانه هیزم به فقرا ندهد این بود احساسات او ،،،،،،حال اگر زل نابی مثل او ازمن بپرسد که چرا باید شرافتمند باشد چه باید به او بگویم
چرا اینقدر از خود راضی هستیم و میل اشراف نمایی داریم؟ چرا اینقدر به اسم و رسم انحصاری خود، به موقعیت و منصب خود، به تملکات خود می چسبیم؟
آیا گمنامی نشانه ی پستی است، آیا ناشناختگی نشانه ی حقارت و خواری است؟ چرا مدام در جستجوی شهرت و محبوبیت هستیم؟
چرا به خویشتنِ خود بودن راضی نیستیم؟ آیا از انچه هستیم احساس شرم و هراس داریم که نام، عنوان، موقعیت اجتماعی و تملکات این همه برایمان اهمیت دارد؟
واقعا شگفت آور است که انسان با چنین قدرت و شدتی میل به شناخته شدن دارد، آرزوی احترام و تحسین شدن دارد!
در جنگ افراد کارهای هیجان انگیز و باور نکردنی می کنند صرفا به خاطر کسب افتخار؛ انسانی را می کشند فقط برای اینکه قهرمان به حساب آیند.
به وسیله ی امتیازات، زرنگی یا استعداد و شایستگی انسان خود را به نزدیکی های قله می رساند- گر چه قله هرگز قله نیست،
زیرا سرمستی ناشی از موفقیت را هرگز پایانی نیست و همیشه بیشتر و بیشتر مطرح است.
کریشنا مورتی - حضور در هستی
و خیلی چیزهای دیگر را بررسی کنید، در غیر اینصورت طرح شما کافی و مناسب نیست. عمل تنها زمانی کامل است که تمامِ واقعیت های فیزیکی و مجموعه ی
فشارهای روانیِ وارد بر انسان شناخته شده باشد؛ ولی چنین شناختی نیاز و وابستگی به هیچ گونه دستورالعمل و طرحِ از قبل تعیین شده ندارد؛
بلکه نیاز به یک ذهن انعطاف پذیر، یعنی یک ذهن هوشیار و با فراست دارد. و هنگامی که ذهن در حرکت خود متوسل به استنتاجات، ایده آلها و هدفهائی گردد،
چنان هشیاری و فراستی وجود ندارد...(حضور در هستی)
کسی که در غیاب دیگران، به زشتی یا زیبایی، از آنها سخن می گوید میل فرار از خود را دارد. و فرار از خود منجر به نا آرامی و بی قراری می گردد.
نفس فرار حکایت از نا آرامی میکند، علاقه به امور دیگران بزرگترین مشغولیت زندگی بسیاری از افراد است. این علاقه و کنجکاوی خود را در شکلِ مطالعه ی
روزنامه ها و مجلاتی که ستونِ مخصوصی را به توضیحِ زندگی دیگران اختصاص میدهند_ از قبیل اخبار مرگ و میر، ازدواج، طلاق و غیره_ متجلی می نماید.
از آنجا که ما نگران نظر دیگران درباره ی خود هستیم خودمان هم علاقه داریم از همه چیزِ زندگی دیگران سر درآوریم؛ و از چنین جریانی است که تَبختُر و
خودنمایی به صورتهای مختلف، آشکارا یا زیرکانه، و همچنین انقیاد در مقابل سلطه، و قدرت پرستی رواج می یابد. و به این طریق انسان هرچه بیشتر و بیشتر
از درون تهی می گردد و وجودش یک کیفیت برون ریشه پیدا می کند. هر قدر وجود انسان برون ریشه تر گردد نیازش به احساساتی که مبتنی بر یک
محرکِ خارجی است (sensation) ، و نیز مشغولیتهای سرگرم کننده نیز بیشتر می شود. و مجموعه ی اینها است که موجب نا آرامی ذهن می گردد؛
ذهنی که توان بررسی عمیق، شناخت و کشف هیچ چیز را نخواهد داشت....حضور در هستی.....
فقط قاب تهی است. آنان که می دانند که نمی دانند مردمانی ساده اند؛ بنابراین در سیر و سفر بس دور می روند؛ زیرا بار سنگینی از دانش با خود ندارند....حضور در هستی...
عشق را با فعل و انفعالات و جریاناتِ ذهنی نمی توان به یکدیگر ربط داد، نمی توان آنها را یکی کرد. هنگامی که sensation ها سلطه و حاکمیت دارند جایی برای عشق نیست؛
در این صورت چیزهای ذهن قلب را پر می کنند؛ در این صورت عشق ناشناخته می ماند؛ مهجور می ماند؛ به صورت یک چیز ستایش آمیز در می آید که وجود ندارد ولی همیشه
باید در جستجویش بود. از آن یک ایده آل ساخته می شود که باید آن را باور داشت و از آن بهره مند بود. حال آنکه تمام ایده آلها انعکاس ذهن اند، ساخته ی ذهن اند.
بنابراین ذهن بیش از پیش بر هستی انسان سلطه و حاکمیت می یابد و وجود او را کاملا در اختیار می گیرد؛ در اینصورت عشق تبدیل به یک کلمه ی بی محتوا می گردد
که فقط باید آن را ستود. در صورت ستایش، عشق تبدیل به یک sensation می گردد. و در این صورت است که عشق یک چیز قابل سنجش، نسبی و قابل قیاس تصور می شود:
«من عشق بیشتری دارم، و تو عشق کمتری...» اما عشق نه شخصی است و نه غیر شخصی. عشق کیفیتی است از بودن که در آن هرگونه Sensation _
که یک محصول و واکنش فکری است_ به کلی مفقود است. ----حضور در هستی------