رسته‌ها

نقد مکتب فرانکفورت و یورگن هابرماس

نقد مکتب فرانکفورت و یورگن هابرماس
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 35 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 35 رای
بازنویسی : یاشار آذری


نگرش عقلی سازی و رهایی
حمید حمید در کتاب " نقد مکتب فرانکفورت " مینویسد:
زمانی به این مکتب و جنبه ای از ارای اخرین نماینده بزرگ ان یعنی یورگن هابرماس می پردازم که این نحله به مثابه یک تشکل سازمند فکری پس از گذراندن چهار مرحله حیاتی متفاوت " نه در حال احتضار" بلکه " مرده " است .
" باتامور " به درستی و با صراحت روشن بینانه ای بر این واقعیت انگشت می گزارد و تصریح میکند:
"مکتب فرانکفورت به شکل اصلی خود و به مثابه یک مکتب مارکسیستی یا جامعه شناسی مرده است.
طی دو دهه گذشته تحول تفکر مارکسیستی در علوم اجتماعی به نحو درخشانی در انسان شناسی اقتصاد و جامعه شناسی مسیری را پیمود که ان را با نگرش ساخت و مناقشه طبقاتی قدرت سیاسی و نقش دولت نزدیک و نزدیک تر ساخت"
هابرماس در چهارچوب سنت نظریه انتقادی نظریه‌ای مختص به خود را مطرح کرده است. گرچه نظریه هایرماس کلاً در چهارچوب نظریه انتقادی و از آن هم بیشتر در سنتهای مارکسیستی باقی می‌ماند، اما چندین عنصر کاملاً متمایزازاین چهارچوبها را نیز در برمی‌دارد. وانگهی، نظریه هابرماس همچنان در حال تحول است و در کار اخیرش در جهتهای جالب و تازه‌ای افتاده است که تمایز آنرا از نظریه انتقادی و ماکسیستی باز هم بیشتر ساخته است. هابرماس آخرین بازمانده مکتب فرانکفورت است اما در مواردی با آنها همرأی نیست. هابرماس اشکال نمادین تعامل اجتماعی را به نظریه انتقادی فرانکفورت افزوده است و به هیچ وجه بدبینی فرانکفورتی‌ها را نسبت به خرد ابزاری ندارد. او به خرد رهایی‌بخش و بهترشدن زندگی مردم معتقد است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
91
آپلود شده توسط:
vendetta1383
vendetta1383
1392/02/30
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نقد مکتب فرانکفورت و یورگن هابرماس

تعداد دیدگاه‌ها:
3
مرسی از hgh_h986عزیز بابت آپلوداین کتاب پر بار و ارزشمند ..:x:x
برگرفته شده از کتاب بازخوانی هابر ماس نوشته دکتر حسینعلی نوذری....
""به اعتقاد هابر ماس تئوری ها لیبرالی، پلورالیستی،کورپوراتیستی و نظریات مارکسیسم ارتدکس در خصوص سیاست به هیچ وجه قادر به ارائه دقیق و توضیح قانع کننده از تضادهای جدید نیستند.: تضادها و ادعاها و مقاومتها یی که در حال حاضر در قالب جنبشهای طرفداری از محیط زیست، جنبش سبز ، هواداران صلح و از این قبیل جنبشها و امثالهم تبلور یافته امد و در مجموع پدید های را تشکیل داده اند تحت عنوان((جنبش اجتماعی جدید))، ((جنبش مقاومت)) از آنها یاد می شود. برای درک منظور هابرماس از حوزه عمومی دستخوش تحول ساختاری باید جامعه ای در ذهن تصور کرد که در آن از نظر سیاسی هیچ گونه اثری از بحث و گفتگو یا تبادل افکار عمومی ،یا برخوردهای مفاهمه بین خانواده، در عرصه اقتصاد و مناسبات بازار و دستگاهای رسمی دولت به چشم نمی خورد،در این صورت تحت چنین شرایطی آزادی ،ساست ئ اساسا خود جامعه چه معنای خواهد داشت؟ هابر ماس با استفاده از نظریات هگل و اندیشمندان فرانسوی درباره جامعه مدنی به مثابه کثرت انجمنهای واسط میان خانواده ودولت به تدوین مفهوم ((حوزه عمومی)) خود می پردازد. هابر ماس تعبیر حوزه عمومی را در اطلاق به عرصه ای اجتماعی بکار میبرد که در آن افراد از طریق مفاهمه ، ارتباط و استدلال مبتنی بر تعقل، موضع گیریها و جهت گیریهای هنجاری ای اتخاذ می کنند که بر فرایند اعمال قدرت دولت، تاثیراتی اگاهی دهنده و عقلانی ساز باقی است. نکته مهم واساسی در ان فرایند آن است که رفتار افراد در جریان مفاهمه در حوزه عمومی عمدتا مبنای کنشهای کلامی عاری از فشار و سلطه در شرائطی عادلانه ، آزادانه، آگاهانه و برابر صورت می گیرد. یعنی در وضعیتی که هابرماس از آن به عنوان به ((وضعیت کلامی مطلوب)) یاد میکند""
مکتب فرانکفورت بخشی از فلسفه نئومارکسیسم است که بطور غیر مستقیم از نظریات مارکس سرچشمه گرفته است.
ماکس هورکهایمر و تئ.دور آدورنو را باید از پایه گزاران اصلی این مکتب نامید و اریش فروم. هربرت مارکوزه. فرانس نویمان و والتر بنیامین از پیروان این مکتب در دهه های 40 تا 60 قرن بیستم و سپس یورگن هابرماس و آلفرد اشمیت از نظریه پردازان اصلی این مکتب در اواخر قرن بیستم بشمار میایند.
از نظر مکتب فرانکفورت پیدایش و رواج وسائل ارتباط جمعی. رسانه های همگانی و صنعتی شدن فرهنگ و تاثیر دائمی آنها در زندگی جهانیان در قرن بیستم. نشانگر چرخشی از سرمایه داری لیبرال خود تنظیم شونده قرن نوزدهم به سرمایه داری سازمان یافته و سراپا برنامه ریزی شده قرن بیستم است.و برخلاف مارکسیستهای ارتدوکس تغییر اجتماعی را نه از طریق تنشهای مادی و مبارزه طبقاتی بلکه از طریق روشنگری و به کارگیری نقد اجتماعی خودآگاهانه امکانپذیر میدانند.
بنیان اصلی مکتب فرانکفورت بر مبنای "نظریه انتقادی" است که هورکهایمر در کتاب "نظریه سنتی و انتقادی" به شرح آن میپردازد. از لحاظ کلی این نظریه قائل به عدم تقدم و برتری ماده(ماتریالسم) بر آگاهی (ایده آلیسم) و یا بالعکس است هرچند که در نهایت برای مبنای فکری خود و ترمیم خودآگاهی انسانی از ابزارهای مارکسیستی استفاده میکند.
در مفهوم دیالکتیک. طرفداران مکتب فرانکفورت بر این اعتقاد هستند که روش دیالکتیک وقتی میتواند پذیرفته شود که بتوان آنرا برای خودش هم به کاربرد و به بیانی قاعده خوداصلاحی در اتخاذ روش دیالکتیکی لازم است. این قاعده سبب شد که آنها بتوانند تفسیرهای غلط دیالکتیک قبلی را اصلاح کنند و به همین دلیل نومارکسیستهای طرفدار این مکتب بطور کامل شکل دگماتیک تاریخگرایی. ماتریالیسم و مارکسیسم ارتدوکس را رد میکنند.
بطور خلاصه آنج که مارکس از تنش های مادی و مبارزه طبقاتی سخن میراند. برای نومارکسیستها دارای بار انقلابی تلقی نمیشود و به گفته آنان تفسیرهای دیالکتیک مارکس هم دارای نقص بودند و هم در مواردی بکل غلط تعبیر شده اند.
هورکهایمر از نظریات ماکس وبر برای بنیان فکری مکتب فرانکفورت استفاده نمود همانگونه که مارکس از نظریات هگل برای بنیان مارکسیسم سود گرفت.
تاثیر مکتب فرانکفورت بر سیاستهای اقتصادی و فرهنگی بویژه در کشورهای اسکاندیناوی و اروپای میانه بسیار شگرف و تاثیر گذار بوده است.
نقد مکتب فرانکفورت و یورگن هابرماس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک