لاموزیکا
نویسنده:
مارگریت دوراس
مترجم:
هوشنگ حسامی
امتیاز دهید
«میشل نوله» و « آن ـ ماری روش» زن و مرد جوانی هستند که بعد از سالها زندگی عاشقانه کارشان به جدایی و سپس طلاق کشیده است. نوع رابطهی آنها البته از نوع رابطههای ویرانشدهی دیگر نیست. این دو هنوز یکدیگر را دوست دارند ـ گرچه از هم پنهان میکنند ـ و شاید بتوان گفت غیرآگاهانه به جهنم ناگزیر زناشویی غلطیدهاند. آن دو عاشقانه یار هم شدهاند، عاشقانه لذت بردهاند، و عاشقانه پیمان ازدواج بستهاند، اما از لحظهای که به خانهی خودشان نقل مکان کردهاند ـ انگار ناخواسته ـ درگیر مشاجرات دوطرفه، سوءتفاهم، عدم درک متقابل، و سپس خیانت شدهاند.....
آنهایی که عشق را تجربه کردهاند، با خواندن «لاموزیکا» تعجب میکنند. «مارگریت دوراس» کاوشگری دقیق است و روح عشق را تا کنه آن میشناسد. روایتی تا این اندازه ریزبینانه و عمیق از درد و لذت دوستداشتن حیرتآور است. فقط کسی میتواند چوناین روایتی از عشق و جدایی ارائه کند که خود با پوست و خون و گوشت این تناقضهای زجرآور را تجربه کرده باشد. دوراس در جدایی از «روبر آنتلم» و پیوستن به «دیونیس ماسکولو» ماجرایی شبیه به ماجرای میشل و آن ـ ماری را از سر گذرانده بود و احتمالن این رویداد در قوام بخشیدن به «لاموزیکا» بیاثر نبوده است.
بیشتر
آنهایی که عشق را تجربه کردهاند، با خواندن «لاموزیکا» تعجب میکنند. «مارگریت دوراس» کاوشگری دقیق است و روح عشق را تا کنه آن میشناسد. روایتی تا این اندازه ریزبینانه و عمیق از درد و لذت دوستداشتن حیرتآور است. فقط کسی میتواند چوناین روایتی از عشق و جدایی ارائه کند که خود با پوست و خون و گوشت این تناقضهای زجرآور را تجربه کرده باشد. دوراس در جدایی از «روبر آنتلم» و پیوستن به «دیونیس ماسکولو» ماجرایی شبیه به ماجرای میشل و آن ـ ماری را از سر گذرانده بود و احتمالن این رویداد در قوام بخشیدن به «لاموزیکا» بیاثر نبوده است.
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/05/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لاموزیکا
مرد: نمی تونم تو رو ترک کنم
زن : حالا دیگه از هم جدا شده ایم. دیگه هیچ وقت ... مگر تصادفی
مرد : حتی اگه یکی از ما رو به مرگ بود چی ...
زن : حتی اون موقع هم نه.
مرد : بگذاریم عشق در نهان پا بگیره
زن : آره
مرد : مثل آدمایی که شرایط از هم جداشون نگه می داره
زن : آره بهم نگاه کن من الان تنها زنی هستم گه برای تو ممنوع شده م ( منظورش طلاقه)
مرد :بازم همدیگه رو می بینیم
زن : نمی دونم
مرد : اما اگه یه دفعه دیگه تو ، من
زن : اونوقت احتمالا خواهیم مرد ، مثل عشاق که می میرند
مرد : چی می شه ؟
زن : کی ؟
مرد : حالا شروع می شه یا تموم می شه ؟
زن : کی می دونه ؟
( بخشی از متن نمایشنامه کوتاه لاموزیکا : ص :21-22)
اولین بار که رمان عاشق اثر مارگریت دوراس رو خوندم در نقد اثرش نکته ظریفی وجود داشت . این که دوراس ، شجاعت نوشتن از زندگی خودش رو همراه با تمام جزئیات داشته و هیچ سانسوری رو اعمال نکرده. در واقع از دید نقادان ، همین نکته آثار دوراس رو همراه با ویژ گی های دیگرش برجسته می کنه. ما هنوز ذر آثار داخلی خودمون به این مرحله به جرات می شه گفت نرسیدیم و در خود سانسوری به سر می بریم که البته معلول شرایط فرهنگی اجتماعی ما هست
باید پرسید کدوم وضعیت برای ادبیاتی شکوفا ، بهتر و مناسب تره؟
مرد:چه اشکالی داره با هم حرف بزنیم.
زن:چرا باید با هم حرف بزنیم؟
مرد:دلیل خاصی نداره..چون دیگه کاری نداریم که بکنیم.
زن:بهتر از این نمیشه.
مرد:می تونستیم مرده باشیم..یا منظورت مرگ هم بود؟:-) (لبخند مرده لبخند من نیست)
متشکرم دوست کتابناکی HeadBook
در این داستان کوتاه خانم " مارگریت دوراس " سعی کرده از تجارب زندگی طلاق خود الهام بگیرد.:x