رباعیات مهستی گنجوی
نویسنده:
مهستی گنجوی
امتیاز دهید
مقدمه: رفاییل حسینوف
خط: هرمز عبدالله زاده فریور
نسخه خطی
مهستیِ گَنجَوی (درگذشتهٔ ۵۷۶ هجری قمری) بانوی شاعر ایرانی بود که در سدهٔ پنجم و ششم هجری میزیستهاست.
زندگی
زادگاه مهستی شهر گنجه بودهاست و همدوره با غزنویان بود. رشید یاسمی معتقد بود که «مهستی» متشکل از دو کلمه «مَه» به معنی بزرگ و «سَتی» به معنی خانم بوده و جمعاً این کلمه به معنی «خانمبزرگ» است. در چهارسالگی پدرش او را به مکتبخانه فرستاد و چون استعدادی سرشار داشت در دهسالگی با ادب زن دانشمند بیرون آمد. او چنگ و عود و تار را به زیبایی مینواخت. شهرت او بیشتر به خاطر رباعیاتش است. وی در سرودههایش وی زنی فتنهگر و زیبا بودهاست که عشاق فراوانی داشته، از جمله امیر احمد تاجالدین بن خطیب که فرزند خطیب گنجه بوده و عاقبت او به عقد او درمیآید. ابن خطیب مانند همسرش طبع شعر داشته و رباعیاتی نیز از او باقی ماندهاست.
درگذشت وی را به سال ۵۷۶ یا ۵۷۷ نوشتهاند.
از زندگی مهستی آگاهی چندانی در دست نیست، و آنچه هست اقوال تذکرهنویسانی چون دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی و آذر بیگدلی است که همه نقل از یکدیگر، و آمیخته به افسانهنگاری و داستانهای ساختگی است.دیوان اشعار او نیز به جا نمانده و رباعیهایی به نام او در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم)، مونسالاحرار (تألیف در قرن هشتم) و مجموعهها و تذکرهها به دست آمدهاست.
مشهور است که مهستی همسر امیراحمد پسر خطیب گنجه بودهاست. کتابی ظاهراً از قرن هفتم شامل مناظرات مهستی با امیراحمد و رباعیهایی که خطاب به هم سرودهاند (مشتمل بر ۱۸۵ رباعی از زبان پورخطیب و حدود ۱۱۰ رباعی از زبان مهستی) در دست است (نسخههای کتابخانهٔ سنایی سابق و ملی تبریز). احمد سهیلی خوانساری آن را کتاب قصهای مجعول و حاوی اشعار سست و ناخوش میداند. بر اساس ترانههای موجود در همین کتاب، فریتز مایر شرقشناس آلمانی کتابی به نام «مهستی زیبا» فراهم آوردهاست (چاپ آلمان: ۱۹۶۳). طاهری شهاب در «دیوان مهستی» (تهران: ۱۳۳۶) و احمد سهیلی خوانساری در «رباعیات مهستی دبیر» (تهران: ۱۳۷۱) رباعیهای مهستی را گردآوری کردهاند. در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم) ۶۱ رباعی به نام مهستی آمده که کهنترین و موثقترین مجموعهٔ ترانههای مهستی است.
آثار
او دیوانی داشته و شعرهای بسیار سرودهاست ولی گذشت زمان و بیانگاری کسان همهٔ آنها را به باد فراموشی سپردهاست.
مهستی به علت ابتکاری که در انتخاب موضوع ترانههای خود و وصف صاحبان پیشههای گوناگون و سرگرمیهای مختلف مردم روزگار خود به کار برده، پیشرو نوع خاصی از شعر شناخته میشود که بعدها در عصر صفوی رواج بیشتر یافته و شهرآشوب نام گرفتهاست.
نمونه شعر
این رباعی منسوب به اوست:
ما را به دَمِ پیر نگه نتوان داشت در حُجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سَرِ زلف چو زنجیر بُوَد در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
بیشتر
خط: هرمز عبدالله زاده فریور
نسخه خطی
مهستیِ گَنجَوی (درگذشتهٔ ۵۷۶ هجری قمری) بانوی شاعر ایرانی بود که در سدهٔ پنجم و ششم هجری میزیستهاست.
زندگی
زادگاه مهستی شهر گنجه بودهاست و همدوره با غزنویان بود. رشید یاسمی معتقد بود که «مهستی» متشکل از دو کلمه «مَه» به معنی بزرگ و «سَتی» به معنی خانم بوده و جمعاً این کلمه به معنی «خانمبزرگ» است. در چهارسالگی پدرش او را به مکتبخانه فرستاد و چون استعدادی سرشار داشت در دهسالگی با ادب زن دانشمند بیرون آمد. او چنگ و عود و تار را به زیبایی مینواخت. شهرت او بیشتر به خاطر رباعیاتش است. وی در سرودههایش وی زنی فتنهگر و زیبا بودهاست که عشاق فراوانی داشته، از جمله امیر احمد تاجالدین بن خطیب که فرزند خطیب گنجه بوده و عاقبت او به عقد او درمیآید. ابن خطیب مانند همسرش طبع شعر داشته و رباعیاتی نیز از او باقی ماندهاست.
درگذشت وی را به سال ۵۷۶ یا ۵۷۷ نوشتهاند.
از زندگی مهستی آگاهی چندانی در دست نیست، و آنچه هست اقوال تذکرهنویسانی چون دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی و آذر بیگدلی است که همه نقل از یکدیگر، و آمیخته به افسانهنگاری و داستانهای ساختگی است.دیوان اشعار او نیز به جا نمانده و رباعیهایی به نام او در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم)، مونسالاحرار (تألیف در قرن هشتم) و مجموعهها و تذکرهها به دست آمدهاست.
مشهور است که مهستی همسر امیراحمد پسر خطیب گنجه بودهاست. کتابی ظاهراً از قرن هفتم شامل مناظرات مهستی با امیراحمد و رباعیهایی که خطاب به هم سرودهاند (مشتمل بر ۱۸۵ رباعی از زبان پورخطیب و حدود ۱۱۰ رباعی از زبان مهستی) در دست است (نسخههای کتابخانهٔ سنایی سابق و ملی تبریز). احمد سهیلی خوانساری آن را کتاب قصهای مجعول و حاوی اشعار سست و ناخوش میداند. بر اساس ترانههای موجود در همین کتاب، فریتز مایر شرقشناس آلمانی کتابی به نام «مهستی زیبا» فراهم آوردهاست (چاپ آلمان: ۱۹۶۳). طاهری شهاب در «دیوان مهستی» (تهران: ۱۳۳۶) و احمد سهیلی خوانساری در «رباعیات مهستی دبیر» (تهران: ۱۳۷۱) رباعیهای مهستی را گردآوری کردهاند. در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم) ۶۱ رباعی به نام مهستی آمده که کهنترین و موثقترین مجموعهٔ ترانههای مهستی است.
آثار
او دیوانی داشته و شعرهای بسیار سرودهاست ولی گذشت زمان و بیانگاری کسان همهٔ آنها را به باد فراموشی سپردهاست.
مهستی به علت ابتکاری که در انتخاب موضوع ترانههای خود و وصف صاحبان پیشههای گوناگون و سرگرمیهای مختلف مردم روزگار خود به کار برده، پیشرو نوع خاصی از شعر شناخته میشود که بعدها در عصر صفوی رواج بیشتر یافته و شهرآشوب نام گرفتهاست.
نمونه شعر
این رباعی منسوب به اوست:
ما را به دَمِ پیر نگه نتوان داشت در حُجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سَرِ زلف چو زنجیر بُوَد در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
تگ:
رباعیات
آپلود شده توسط:
elia65
1392/02/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رباعیات مهستی گنجوی
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
رومی رخان ماه وش زاییده از خاک حبش
چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از کافری
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچه های احمری
گلبرگ ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقه ها بی دستگاه زرگری
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بی رنگ پر تا بوک آن جا ره بری
گل عقل غارت می کند نسرین اشارت می کند
کاینک پس پرده است آن کو می کند صورتگری
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگ ها می آوری
گر شاخه ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری
این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان:x:x:x
خللپذیر نباشد ارادتی که مراست
میان عیب و هنر پیش دوستان قدیم
تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
مرا به هرچه کنی دل نخواهی آزردن
که هرچه دوست پسندد به جای دوست رواست
هزار دشمنی افتد میان بدگویان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
اگر مراد تو ای دوست بی مرادیِ ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست!
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
جـــور و جــفــا بکـن اگـر ،
مـهـر و وفـا نـمــیکـنی
زخـــم دگـــر بــزن بــدل مــرهــم اگر نـمــینـهی
درد دگـــر بــده اگـــر خــســتـــه دوا نـمــیکـنی
عهد هر آنچه میکنی وعده به هر که میدهی
عـهـــد ز یــاد مــیبــری وعــده وفـــا نـمـیکـنی
تیــر غـمــم زدی بـجــان تـا کـه بـخــون نشـانیــم
هــر چــه کنــی بـکــن بـتـا ، زانـکه خطـا نمیکنی ،
سنـگ دلا چــرا دگــر جــور و جــفــا نـمــیکـنی
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
روزی که جان دهمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
بحری است که طرفهها برون آید از او
گه دوستیی کند که روح افزاید
گه دشمنیی که بوی خون آید از او
مهستی گنجوی