عسل گس
نویسنده:
عباس بیک پور (قلندر)
امتیاز دهید
یا زنبوریم بی عسل ، یا عسلی ولی نامطبوع . در هر دوصورت نیش را می زنیم هرچند به بهای جان شیرین !
دفتر چهارم نقل من ، تو ، او ، ما ،شما ، ایشان ...، هدیه ی بهار به کتابناک
بیشتر
دفتر چهارم نقل من ، تو ، او ، ما ،شما ، ایشان ...، هدیه ی بهار به کتابناک
آپلود شده توسط:
sagaro
1391/12/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عسل گس
هریس هنوز هم میلرزد... دیشب ،، ٤/١ ریشتر ...
هریس
هریس در هراس
هراس در هریس
زمین حریص حرص
و آدمیان خفته در خرس
بربسته گوش
بر آوای خروس
درفصل صبوح قدوس
بی یاری ، بی مدد
تخم مرغ های شکسته در سبد
فریاد می دارند خموش
خاک سردغنچه های هریس را
نشکفته پر پر
در هریس بود چهل روستا
در هریس بود زندگی غوغا
دست سرد هراس
هریس را کوبید
و وجدان را منجمد
آه فریاد فریاد
آه بیداد بیداد
یک سبد مهربانی چند؟
دل که نه ، همزبانی چند ؟
نه همین میرود بر ما
خاک سرد دست فردا ها
آی آدم ها ، آه و دم ها
یک نفر ضجه میزند از درد
از زخم یک ساله ی دیروز
یک نفر روی دارد زرد
از خزان سینه ی پر سوز
آی آدم ها ، آدم ها
٢٥/٤/٩٢ ٢١:١٢
دوباره بنویس رفیق :)
من از خدا که تو را آفرید، ممنونم
از آنکه روح به جسمت دمید، ممنونم
از آنکه مثل بت کوچکی تراشت داد
از آنکه طرح تنت را کشید ممنونم
تو راه میروی اندام شهر می لرزد
من از تمام درختان بید ممنونم
در این غروب، در این روزهای تنهایی
از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم
من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت
و آنکه آمد و او را خرید، ممنونم
من از نگاه پریشان آن زلیخایی
که خواب پیرهنم را درید، ممنونم
چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!
من از خدا که تو را آفرید، ممنونم
فرامرز عرب عامری
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
حافظ
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما بـــه آب خوردن من گیـــــر داده اند
مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند
چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند
در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیـر داده اند
گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
فرامرز عرب عامری
نه داداشم من از بهمنی میکشم که پدرم روشن کرد!!:D:)):x:x:x