رسته‌ها
گلایه
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 35 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 35 رای
این دفتر مجموعه ایست از دوبیتی ها و رباعی ها و تک بیت ها از سروده های خودم که به کتابناک اهدا میکنم
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
38
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sagaro
sagaro
1391/12/07

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گلایه

تعداد دیدگاه‌ها:
61

خوشحالم که میتونیم اشعار زیبایتان را به صورت یک کتاب الکترونیکی در دست داشته باشیم...
نمیدونستم این همه برایش زحمت کشیدید تو موبایل و تو سفر و ....پس خیلی سپاسگزارم که ما را در اشعارتون سهیم کردید.
همیشه پاینده باشید.
قلندرانه می سوزد لب از گلایه می دوزد8-)8-)8-)8-)
درود و سپاس قلندر عزیز :-)
افتخاریست .....
"بوسه"
هیچ دانی چیست یک بوس تمام؟...
لب به لب دوز و خموش و والسلام.
درود. اختیاردارید، شما بزرگوارید رضاجان و البته محبت شما باعث است ویرایش نگارش فیس را در کتابناک ;-)
به به
بالاخره ما هم سعادت خوندن اشعارتون رو پیدا کردیم. البته شعرهای شما بعضا بر نخیل فیسبوک بود ولی خوب دستهای ما کوتاه بود....
ممنون عباس جان.
دوست بزرگوار من ، منت دار بذل توجهت هستم و توصیه تان را به کار خواهم بست ولی میدانید که مشغله ی فراوان و وقت کم مانع میباشد چه اینکه در دفتر دوم خواهید دید که نظم هم در گردآوری و دسته بندی اشعار رعایت نشده. به هر حال در رایانه من سروده ها بر حسب تاریخ مرتب شده اند و اکثرن هم ویرایشذنشده ! و فقر امکانات در سفرهای شغلی نیز مزید بر علت میباشد. ازآن بدتر تک نویسی هایی است که جرقه هایشان در موبایل ثبت میشود تا به هنگام تکمبل شوند;-) خلاصه بل بشویی است! دذ مورد اشعار نو و سپید فرمابش شما در دفتر سوم اطاعت خواهد شد.
از الطاف دوست خوبم آغازرها نیز بسیار سپاسگزارم و از محبت سرکارمهسا خانم که به این برادر کوچک لطف دارند.
این هم بنظرم جالب آمد گفتم بنویسمش به صورت کامل! سیاسی و اجتماعی است،به نقل از ص 24،
دوست خوب و جوانم و شاعرخوبتر در فیس نوشته:
خیلی دوست داشتم بدانم شاعری مانند خیام که در سال 427 چنین رباعی گفته،
اگردرزمان ما زندگی می کرد چه می سرود و از چه می گفت...!!؟؟؟
گر می نخوری، طعنه مزن مستان را !
بنیاد مکن تو حیله و دستان را،
تو غرّه بدان مشو که مِی، می نخوری...
صد لقمه خوری ، که می غلامست آنرا !

□□□
در پاسخ ،به نظرمن خیام این رباعی را برای ھمه ی زمانھا و دورانھا سروده,
ولی جسارتاً شاید اگر امروز بود می گفت:
گر رشوه خوری ، تو حَد مزن دستان را !
تو خون خوری و چوب زنی مستان را؟
آلوده گنه سنگ به زانی چو زنی ؟!
صد پرده که دست تو دریده است آنرا !

□□□□□□
چه اینکه در زمان خیام ناخورده می طعنه به مستان میزدند لیک در این زمان تردامنان وسارقان و مستان نھان حکم به قطع ید و رجم و شلاق میدھند آنھم بنام خداوندی که ابتدا به ساکن امر به عدل و اصلاح و سپس کتمان نموده و اگربنا برجاری شدن حد ھم باشد بر سالوسان ریاکار رواست !
□□□□□□□□□□□□□□□□□□
در پایان گلایه ای هم بکنم عباس بزرگوار! اینکه ای کاش قدری در طراحی و زیباسازی این فایل پی دی اف هم می کوشیدید،تا اشعار زیبایتان در قالبی زیباتر ارائه شود،و البته عکسی درخور نیز برای گلایه انتخاب کنید،الان هم دیر نیست...!
با سپاس و احترام فراوان،
برادر کوچکتان مسعود.
آفرین بر دوست و برادر بزرگوارم عباس گرامی (ساگارو) بخاطر انتشار این اشعار
خوشبختانه در این فضای مجازی ما دوستانی داریم که چشمه ی ذوقشان جوشان است و می توانند آنچه در ذهن دارند را به قالب اشعاری درخور در آورند،
ویریا از مهتاب الف،و
یک نقطه میان دو هیچ از بهار در پاییز
و حالا نیز گلایه از ساگاروی عزیز،باید به این دوستان خوش ذوقم حقیقتا تبریک بگویم!
اما در مورد این اشعار،این اشعار در قالب کهن رباعی سروده شده است،
البته می دانم که ساگاروی گرامی اشعار زیبایی در قالب نو نیز دارند،آنها کجایند!؟ ،که امیدوارم آنها را نیز در سایت ببینم :
(اشعار عرفانی)
عابدان و ناصحان،مَنعم ز شیدایی کنند،
اهل پروا و حساب ، آن ترس عُقبایی کنند؛
عابدان و زاهدان، شوق بهشت و خوف نار...
جمله غافل از جنون عشق،غوغایی کنند.

غمم دادی که غمخوارم بجویم،
به دردی،تا که درمانم بجویم؛
زبان بی زبانم من، چه گویم؟
تو را در روح و در جانم بجویم.

(این یکی عباس جان وزن بسیار زیبایی دارد!)
نرو ای خسته دلِ غمزده ی خَم زده پشت،
که شده خسته ز تو،خِسَّتِ این دَهر درشت؛
تو نکردی که به زخم دلِ مردم انگشت،
از چه این چرخ گران،بر سر تو کوفته مشت!؟

( و این هم نقد و طنز به استقبال خیام)
در بارگهِ بـوالعجبی بودم دوش،
دیدم دو ھزار زاھدِ خرقه فروش؛
ھر یک به زبان ، به دیگری گفت و شنود،
کین مردم خر ، به ھر فریبی تو بدوش!

(سفر آدمی!)
آغاز سفر به خوردن گندم شد،
حرص من و تو تفاله گندم شد؛
پایان ھمه چون اساره ی گندم شد،
این کالبدت تپاله ی مردم شد !
گلایه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک