آذرستان
نویسنده:
یوسف عظیم زاده
مترجم:
حبیب الله فروغیان
امتیاز دهید
✔️ چند حکایت از نویسندگان معاصر آذربایجان شوروی
گزیده ای از متن کتاب:
این افسانه را در زمان کودکی از مادرم شنیده ام. نمیدانم، شاید هم افسانه نباشد و حقیقت باشد...
مادرم حکایت می کرد:
در یک روز گرم تابستان که مردم از شهر به سوی دریا و هوای خنک آن می شتافتند و آبتنی می کردند و روی شنها و صخره ها دراز کشیده بودند و آفتاب می خوردند، ناگهان فریاد وحشت انگیز و جگرخراشی برخاست که همه را به تشویش و هیجان آورد. این فریاد، فریاد زن جوانی بود که در لب صخره نشسته بود و با فرزند کوچک خود بازی می کرد. مادر فرزند را کمی به هوا می انداخت، میگرفت و می بوسید و باز هم به هوا می انداخت می گرفت. بچه کوچک از این بازی خوشش می آمد و می خندید. ناگهان بچه مانند ماهی ای که تازه از آب گرفته باشند، از دست مادر لیز خورد و از بالای صخره به میان آب افتاد...
بیشتر
گزیده ای از متن کتاب:
این افسانه را در زمان کودکی از مادرم شنیده ام. نمیدانم، شاید هم افسانه نباشد و حقیقت باشد...
مادرم حکایت می کرد:
در یک روز گرم تابستان که مردم از شهر به سوی دریا و هوای خنک آن می شتافتند و آبتنی می کردند و روی شنها و صخره ها دراز کشیده بودند و آفتاب می خوردند، ناگهان فریاد وحشت انگیز و جگرخراشی برخاست که همه را به تشویش و هیجان آورد. این فریاد، فریاد زن جوانی بود که در لب صخره نشسته بود و با فرزند کوچک خود بازی می کرد. مادر فرزند را کمی به هوا می انداخت، میگرفت و می بوسید و باز هم به هوا می انداخت می گرفت. بچه کوچک از این بازی خوشش می آمد و می خندید. ناگهان بچه مانند ماهی ای که تازه از آب گرفته باشند، از دست مادر لیز خورد و از بالای صخره به میان آب افتاد...
تگ:
آذرستان
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/05/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آذرستان
متشکر دوست عزیز