رسته‌ها
غزلیات هوشنگ ابتهاج
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1028 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1028 رای
این کتاب شامل شعرهای هوشنگ ابتهاج است که در قالب غزل سروده شده اند.

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
108
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/23

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی غزلیات هوشنگ ابتهاج

تعداد دیدگاه‌ها:
121
هوشنگ ابتهاج تنها عزلسرای مهاصر است که بر خی اشعارش با اشعار حافظ مقایسه میشود و از لحاظ موسیقی غزلیاتش به نظر من در میان معاصران تک است;-);-);-);-);-);-);-);-)
خیییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییی خوشکله!:D:D:D
غزلیات ابتهاج در این عصر علای است و نسبت به همه غزل سرایان جدید در یک سطح بالاتر هست
نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس ... تصور کن یه مرد و با چشمای خیس
نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم ... نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم
شکسته میرم امشب بانو خدا نگه دارت ... اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت
واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود ... ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت
ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو ... زجه های کبودم میشه موجب آزارت
دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه ... سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای .. باز برای بدرقم با اون لباس گلدار
و دل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی ... که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود ... صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه ... این آخرین غزلم واسه افطارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو ... به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت
:-*
بي شك هوشنگ ابتهاج بهترين غزل سراي معاصره
و به نظر من سايه چهره ماندگار واقعي دوران ما در زمينه شعر هستش
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
سایه او گشتمو او برد به خورشید مرا
با سایه باغزل آشتی کردم
خیلی دوست داشتم حافظ زنده بود ونظرش در مورد سایه رومیپرسیدم
آزادی
ای شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو بازایی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگین است
دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم
وقتی که در آن کوچه تاریکی
شب از پی شب می رفت
و هول سکوتش را
بر پنجره فروبسته فرو می ریخت
ما بانگ تو را با فوران خون
چون سنگی در مرداب
بر بام و در افکندیم
وقتی که فریب دیو
در رخت سلیمانی
انگشتر را یکجا با انگشتان می برد
ما رمز تو را چون اسم اعظم
در قول و غزل قافیه می بستیم
از می از گل از صبح
از اینه از پرواز
از سیمرغ از خورشید
می گفتیم
از روشنی از خوبی
از دانایی از عشق
از ایمان از امید
می گفتیم
آن مرغ که در ابر سفر می کرد
آن بذر که در خک چمن می شد
آن نور که در اینه می رقصید
در خلوت دل با ما نجوا داشت
با هر نفسی مژده دیدار تو می آورد
در مدرسه در بازار
درمسجد در میدان
در زندان در زنجیر
ما نام تو را زمزمه می کردیم
آزادی آزادی آزادی
آن شبها آن شب ها آن شب ها
آن شبهای ظلمت وحشت زا
آن شبهای کابوس
آن شبهای بیداد
آن شبهای ایمان
آن شبهای فریاد
آن شبهای طاقت و بیداری
در کوچه تو را جستیم
بر بام تو را خواندیم
آزادی آزادی آزادی
می گفتم
روزی که تو بازایی
من قلب جوانم را
چون پرچم پیروزی
برخواهم داشت
وین بیرق خونین را
بر بام بلندتو
خواهم افراشت
می گفتم
روزی که تو بازایی
این خون شکوفان را
چون دسته گل سرخی
در پای توخواهم ریخت
وین حلقه بازو را
در گردن مغرورت
خواهم آویخت
ای آزادی بنگر آزادی
این فرش که در پای تو گسترده ست
از خون است
این حلقه گل خون است
گل خون است
ای آزادی
از ره خون می ایی اما
می ایی و من در دل می لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است ؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
ای آزادی ایا با زنجیر
می ایی ؟
غزلیات هوشنگ ابتهاج
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک