عبور از خاتمی

سوالم استفهام انکاری بود..

ما که نه حال و حوصله اینکارها را داریم و نه جراتش را و نه فایده ای در آن می بینیم
ولی تعریف از خود نباشد من مدتهاست دروغ گفتن را شوخی و جدی و کوچک و بزرگ و مصلحتی و . . . کنار گذاشته ام
به هیچ تنابنده ای هم ( حتی حشرات ) آزار نمی رسانم . . .
به دنبال جمع کردن سرمایه ای و رفتن به شمال و شروع یک نوع عملیات کشاورزی هستم و فرار از این شهر و مردمانش . . . .
گهگاه می نویسم و گهگاه می خوانم . . . .
کار بیشتری هم از دستم بر نمی آید !

اینجا هر کتابی گذاشته میشه علاوه بر داستان اون کتاب یه داستان هم پایینش توی قسمت نظرات شکل میگیره..
ادمایی با افکار و مذهب متفاوت میان و اعتقاداتشونو میگن .. خیلی هم خوبه..
خیلی از اعضای اینجا جزو کسانی ان که کلی کتاب خوندن و از فلسفه و حکمت و منطق و هنر و تاریخ ملل تا........و کلی میدونن اما یه سوال((؟؟))
با این همه دانسته هاچیکارکردید؟؟
همه چیز کشور ماایراد داره..فرهنگ و هنرش.. تاریخش.. سیاست گذاریش..حکومتش و و و .. ولی خدایی به جز اینکه بگیم این مشکلات هست که این چیزایی که میگید منم هر وقت سوار تاکسی میشم و از راننده و مسافرایی که حتی سواد درس و حسابی ندارن میشنوم .. واقعا همه خوب فکر میکنید و خوب میبینید خوب مینویسید
اما شده که بخاطر اون چیزی که باید باشه و نیست
کسی بلند شه
کسی اعتراض کنه
کسی کشته شه؟

hgh_h986 نوشت:
جدیدا مد شده که اگر کسی از چیزی انتقاد کند فورا دوستان "روشنفکر مآب به شدت محافظه کار" این حرف بسیار نخ نما شده ی مشکل از خودمان است را به میان میکشند...بله ، 100% ریشه بسیاری از مشکلات به خودمان و جامعه ی فاقد شعور سیاسی جمعی مان برمیگردد..اما در این مورد نخ نمایی و بی ربطی این حرف به سمت ابتذال میرود دوست گرامی...واقعا چه ارتباطی هست بین یک دزد و جانی، با مادر مهربانی که حب فرزندش را در دل داشت؟؟؟ضمن اینکه یکی از دلایل مهمی که باعث میشود امثال ه.ر برای حفظ وضع موجود نهایت تلاششان را بکنند این است که به خوبی واقف هستند که درصورت به هم ریختن اوضاع ، عاقبت کارشان فقط به از دست دادن قدرت ختم نمیشود...فردی مثل ه.ر اگر در یک دادگاه بر اساس اصول قانون محاکمه شود(بر فرض لاهه) با وجود صدها سند و شاهد ، تحت اشد مجازات نابود خواهد شد....پس اگر کسی از سکوت ه.ر و امثالهم چنین برداشتی بکند ، صرفا جهل بینهایت خود را میرساند...بدرود...

1- با این حساب شما از خداوند هم بزرگترید که می فرماید : اگر کسی تغییر و توبه کرد او را می بخشم ؟
2- راه اصلاحات از همین راهی که من گفتم می گذرد و راه شما همان راه انقلاب و شورش است . . .
3- از حرف من نخ نما تر و مبتذل تر : اعتراضات و انتقادات و عصبانی شدنهای بی حد و حصر و بی پایان است برای نشان دادن اینکه بعله
ما هم سرمان می شود و ما هم انقلابی هستیم و ما هم با گروه و جناح خاصی نیستیم !
ضمنا ما اینهمه گفتیم مشکل از خود ماست کو گوش شنوا ؟ آیا در جایی تغییری حاصل شد ؟ و آیا کسی تغییر کرد ؟
کسی عاشق ه ر نیست و من خودم از دشمنان سابق ایشان هستم ولی درک شرایط روز و بازی کردن در زمین حریف موضوعی بود که
نیاز به شعور سیاسی خیلی بالایی نداشت و برای همین اکثر مردم در نظرسنجی ها به ه ر رای داده بودند . . . و او دقيقا براي همين رد شد !
پس خطري داشت كه رد شد !
هر چند توده خیلی ساده لوح است ولی به موقعش گاها خیلی هم زرنگ می شود . . . .

جدیدا مد شده که اگر کسی از چیزی انتقاد کند فورا دوستان "روشنفکر مآب به شدت محافظه کار" این حرف بسیار نخ نما شده ی مشکل از خودمان است را به میان میکشند...بله ، 100% ریشه بسیاری از مشکلات به خودمان و جامعه ی فاقد شعور سیاسی جمعی مان برمیگردد..
اما در این مورد نخ نمایی و بی ربطی این حرف به سمت ابتذال میرود دوست گرامی...
واقعا چه ارتباطی هست بین یک دزد و جانی، با مادر مهربانی که حب فرزندش را در دل داشت؟؟؟
ضمن اینکه یکی از دلایل مهمی که باعث میشود امثال ه.ر برای حفظ وضع موجود نهایت تلاششان را بکنند این است که به خوبی واقف هستند که درصورت به هم ریختن اوضاع ، عاقبت کارشان فقط به از دست دادن قدرت ختم نمیشود...فردی مثل ه.ر اگر در یک دادگاه بر اساس اصول قانون محاکمه شود(بر فرض لاهه) با وجود صدها سند و شاهد ، تحت اشد مجازات نابود خواهد شد....پس اگر کسی از سکوت ه.ر و امثالهم چنین برداشتی بکند ، صرفا جهل بینهایت خود را میرساند...
بدرود...

بزرگان در میان ما چنیـنند / از آنان کمتران کمتر از اینند
به غیر از نوکری راهی ندارند / والا در بساط آهی ندارند
از آن گویند گاهی لفظ قانون / که حرف آخر قانون بود نون
اگر داخل شوند اندر سیاست / برای شغل و کار است و ریاست
تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست / امید جز به سردار سپه نیست
بدین وصف از چنین ملت چه جویی ؟ / به این یک مشت پر علت چه جویی
تو خود گفتی که هرکس بود بیدار / در ایران می رود آخر سر دار
چرا پس میخری بر خود خطر را؟ / گذاری زیر پای خویش سر را
اگر خواهی که کارت کار باشد / همیشه دیگ بختت بار باشد
دو ذرعی مولوی را گنده تر کن / خودت را روضه خوانی معتبر کن
بگو از همت این دولت ماست / که در این فصل پیدا میشود ماست!
نه دیگر حبس میبینی نه تبعیید / نه دیگر بایدد هرسو فرارید
این گفته های ایرج میرزا است / که سرمشق من اندر این کلام است!
به شوخی گر گفته ام یاوه ای چند / مبادا دوستان از من برنجند...
;-)

عزیز وطن نوشت:
نقل قول از siawash110:در زمان حضرت علی ، دو مادر بر سر یک کودک درگیر شدند و هر یک مدعی بود من مادر اصلی این کودک هستم . . . کار قضاوت به حضرت علی کشید . . . ایشان فرمودند : شمشیر بیاورید تا کودک را دو قسمت کنم نیمی از آن این مادر و نیمی از آن مادر اصلی مادر اصلی چون دلسوز واقعی بود : کنار کشید . . . . دوستان متوجه شدید ؟ کنار کشید . . . . کنار کشید . . . .هیچکس کنار نکشیدهر کسی آمد کالیبر را عریض تر کرد....

این یکی . . . دیگر از عوارض فرهنگ خود ما ایرانی هاست ! . . . مطمئن باشید من و شما نیز انتقاد ناپذیر و تمامیت خواه هستیم . . .

siawash110 نوشت:
در زمان حضرت علی ، دو مادر بر سر یک کودک درگیر شدند و هر یک مدعی بود من مادر اصلی این کودک هستم . . .
کار قضاوت به حضرت علی کشید . . . ایشان فرمودند : شمشیر بیاورید تا کودک را دو قسمت کنم نیمی از آن این مادر و نیمی از آن مادر اصلی
مادر اصلی چون دلسوز واقعی بود : کنار کشید . . . . دوستان متوجه شدید ؟ کنار کشید . . . . کنار کشید . . . .

هیچکس کنار نکشید
هر کسی آمد کالیبر را عریض تر کرد....:!

در زمان حضرت علی ، دو مادر بر سر یک کودک درگیر شدند و هر یک مدعی بود من مادر اصلی این کودک هستم . . .
کار قضاوت به حضرت علی کشید . . . ایشان فرمودند : شمشیر بیاورید تا کودک را دو قسمت کنم نیمی از آن این مادر و نیمی از آن مادر اصلی
مادر اصلی چون دلسوز واقعی بود : کنار کشید . . . . دوستان متوجه شدید ؟ کنار کشید . . . . کنار کشید . . . .

جنم آدم ها وقتی که ورق برگردد معلوم می شود

یادش بخیر . سالهای خیلی دور ، رفیقی داشتیم انصافا خیلی بچه خوبی بود .
ما بدبخت بیچاره ها کار میکنیم برای نان شبمان و میگوییم فردا خدا کریم است .
رفیقمان زد و بندی کرد و پول پله ای گیرش آمد . دیگر کم کم از ما کناره گرفت و یک روز هم رفت و دیگر پیدایش نشد .
چند سال بعد با ماشینی آنچنانی آمد محله . با رفقا خوش و بشی کرد و من بردمش خانه .
لختی گفتیم و خندیدیم بعد گفت برای کاری آمده ام میخواهم برایم انجامش دهی یا کسی را پیدا کنی تا انجام دهد .
گفتم : بگو
گفت : فلانی یادت هست که فلان کارها را میکرد ؟
گفتم : یادم هست .
گفت : پول میدهم تا سر به نیستش کنید .
مرا انگار برق گرفت . خشکم زد . نگاهی به صورتش کردم و در دلم گفتم
چون گدا معتبر شود
از خدا بی خبر شود