رهنمودهایی برای نزول در دوزخ
نویسنده:
دوریس لسینگ
مترجم:
علی اصغر بهرامی
امتیاز دهید
✔️ دوریس لسینگ در این رمان بلندپروازانه و جذاب، به فضاهای درونی و زندگی شخصی فردی مبتلا به فراموشی پرداخته است. چارلز واتکینز، استاد دانشگاه کمبریج، دچار زوال عقل شده و به یک بیمارستان روانی انتقال می یابد. دوستان چارلز و دکترها تمام تلاششان را می کنند تا او را به زندگی عادی برگردانند اما واتکینز، ماجراجویی ذهنی شگفت انگیزی را آغاز کرده است که او را از قایق سواری در اقیانوس اطلس تا یک شهر سنگی مخروبه در جزیره ای استوایی و سفری فضایی و عجیب و غریب با خود همراه می سازد. در همین حال که چارلز از طریق خاطرات و نقاط دوردست تخیل خود در سفری ذهنی به سر می برد، دکترها تلاش می کنند تا با استفاده از قوی ترین داروها، روح و روان او را آرام کنند و تحت کنترل دربیاورند. لسینگ در این رمان هیجان انگیز، مخاطب را به سفری دلهره آور به ناشناخته ترین اعماق ذهن و روان بشر می برد.
داستان با گزارش پرستار کشیک بخش روانی بیمارستانی در لندن در خصوص پذیرش بیماری با هویت نامعلوم , آغاز می شود. پلیس این شخص را درحالیکه نیمه شب,سرگردان بوده و حرف های بی سر و ته می زده به ظن آنکه مست است یا مواد مخدر مصرف نموده , بازداشت می کند اما پس از دو سه ساعت او را به بیمارستان منتقل می کند. بیمار مدام حرف می زند و حرف هایش پرت و پلا به نظر می رسد...
بیشتر
داستان با گزارش پرستار کشیک بخش روانی بیمارستانی در لندن در خصوص پذیرش بیماری با هویت نامعلوم , آغاز می شود. پلیس این شخص را درحالیکه نیمه شب,سرگردان بوده و حرف های بی سر و ته می زده به ظن آنکه مست است یا مواد مخدر مصرف نموده , بازداشت می کند اما پس از دو سه ساعت او را به بیمارستان منتقل می کند. بیمار مدام حرف می زند و حرف هایش پرت و پلا به نظر می رسد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رهنمودهایی برای نزول در دوزخ
سهشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از خرید برگشته بود، یک جعبه آبجو سیاه مورد علاقهاش، چند بسته گوشت، یک پاکت سیبزمینی، مایع ظرفشویی و چیزهای دیگری که هر خانهای نیاز دارد. از ماشین که پیاده شد راننده آژانس آرام بستهها را یکییکی برداشت که بگذارد در خانه. تازه در این موقع چشم دوریس به عده کثیری عکاس و خبرنگار افتاد که جلو در خانه کوچولویش در حاشیه لندن جمع شده بودند.
از اولی که عکاس نیویورک تایمز بود پرسید برای گربه خانم جنیفر اتفاقی افتاده… خبرنگار نمیدانست چه بگوید یکی از دخترهای خبرنگار انگلیسی با صدای بلند جواب داد نه خانم صاحبمقام برای گربه خانم جنیفر اتفاقی نیفتاده برای دوریس مای تایلور خبری پیش آمده است. پیرزن همانطور که راننده را با نگاه تعقیب میکرد که بستههای خریدش را چه میکند پاسخ داد این که اسم من است پس برای من اتفاقی افتاده. و رفت و لبه پلهها نشست و گفت خیلی خب کارتان را کردید دیگه برید الان جنیفر موقع خوابش هست و اذیت میشود. جنیفر تنها همسایهای است که تمام مزخرفات مرا خوانده است… اما مگر خبرنگاران از خانم هشتاد سالهای که جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۵ را برده بود دل میکندند. تا نیم ساعت بعد که رفت تو خانه و در را بست.
دوریس تایلور که به فامیل شوهر دومش شناخته میشود، دوریس لسینگ، وقتی خبر شد که جایزه نوبل را برده هیچ تغییری در زندگیش نداد، نه خوشحال شد و نه غمگین، همان زن ۸۸ ساله نویسنده زیباترین قصهها ماند. به او گفتند «بیچر استو» معاصر جواب داد نگویید این مزخرفات را، کلبه عمو تم یک کتاب مقدس است…
مرگش در نودوچهار سالگی، دیروز، رخ داد و این آرزو به دلم ماند که بروم به دیدارش و ببنیم از زادگاهش کرمانشاه تصویری در ذهن دارد، همانجایی که چهار سال اول عمر هم خانهاش بود، آنقدر کم حرف زده که کسی هم از او نپرسید این را. من خبرنگار قدیمی هم فکر کردم خلوتش را به هم نزنم. اما این سادگیاش و اینکه وسط ماجرای نوبل نگران بود عکاسها گلهای همسایهاش را نشکنند و مراقب گربه جنیفر باشند، همان خانمی که با هم غروبها یک آبجو مینوشیدند، باعث میشد آدمی دلش پیش این پیرزن ساده و کوچولو بود. به مادربزرگها میمانست.
خانم دوریس لسینگ ممنون همه قصههای خوبی که برایمان نوشتید. خوابتان خوش باد.
حیف که فرصتِ رمان خوندن رو از ما گرفته « دژمن » ;-(
خیلی خوب است ولی کتای ها را بهتر است به روز تر کنید
در خصوص لسینگ باید گفت که او نمونه ی موخر ادبیات انگلیسی است؛ در بازتعریفم از این عنوان باید از آنچه که عنصر صراحت و عینیت وقایع در عین ساختار منسجم و محکم ادبی و نگارشی یاد کنم و دوریس لسینگ به حق بازمانده ی این سیاق خاص در ادبیات جهان است در ادمه به دوستان خوانش "فرزند پنجم" لسینگ را پیشنهاد می کنم.
سال 2008 این کتاب اپلود شده است اما در سال 2013 بر روی سایت قرار گرفته است اینجا است که باید بنویسی :
کتابناک یک سر داری هزار سودا