بیگانه ای در کنار کوچک خان
امتیاز دهید
نویسنده این کتاب، «یان کولارژ» از مردم سرزمین «چک» و مهندس قابلی بود که در سال های پایان حکومت روسیه تزاری و در جریان انقلاب اکتبر، در روسیه کار می کرد. او بعدها و در زمان نهضت جنگل به گیلان آمد، به «میرزا کوچک خان» و یارانش پیوست و با لقب «مهندس»، مقام حساس اسلحه دارباشی را در میان جنگلی ها احراز کرد. روایت او از نهضت جنگل و زندگی و احوال «کوچک خان»، روایتی دست اول و مستند است که بعضی نکات مهم آن با مطالبی که مورخان دیگر همچون «محمد رادمنش»، «ابراهیم فخرایی» و «اسماعیل رایین» درباره نهضت جنگل نوشته اند، متفاوت است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بیگانه ای در کنار کوچک خان
راست گفتی....
دلگیرم از ارزشهای بی ارزش..
گفتمش: جوووون سوراخ 2آ رو گم کردیا! باس بری مسجد! پیش ملاهای مدل بالا
گفت: دانستم که تو نیز ریشخندم کنی و توبه و انابه ام را به سخره همی گیری.
گفتمش: بی خیال بابا، الان توبه می کنی فردا باز یه پروفایل دیگه میسازی میای مردمو اوسگل می کنی اینجا؛ چه کاریه الکی؟
گفت: حاشا و کلا که دیگر بار به صورتی دیگر بازآیم و خلق را برنجانمی!
دیدیم(فهمیم هم می دید!) راست می گوید گویی، دستی بر سرش کشیدمی و گفتمی: برو که پاکه پاکی آمو؛ برو حالشو ببر فقط یادت باشه چی گفتیا!
استاد رفت و میرزا نیز؛ اما... ما (خودم به تنهایی) هنوز بر حرف خویش اصرار داریم که آدمی گاه ساعتی از شبانه روز را خر تشریف دارد و شکرهایی می خورد! استاد هم آن زمان یک شکری خورد و راز دل بر ملا عیان کرد و ملا هم الان یک شکری خورد بر کتابناکیان این راز وانمود.
خدا هردویمان را شیرن کام کند از این شکر خوردن.[/quote]
گفتمش: جوووون سوراخ 2آ رو گم کردیا! باس بری مسجد! پیش ملاهای مدل بالا
گفت: دانستم که تو نیز ریشخندم کنی و توبه و انابه ام را به سخره همی گیری.
گفتمش: بی خیال بابا، الان توبه می کنی فردا باز یه پروفایل دیگه میسازی میای مردمو اوسگل می کنی اینجا؛ چه کاریه الکی؟
گفت: حاشا و کلا که دیگر بار به صورتی دیگر بازآیم و خلق را برنجانمی!
دیدیم(فهمیم هم می دید!) راست می گوید گویی، دستی بر سرش کشیدمی و گفتمی: برو که پاکه پاکی آمو؛ برو حالشو ببر فقط یادت باشه چی گفتیا!
استاد رفت و میرزا نیز؛ اما... ما (خودم به تنهایی) هنوز بر حرف خویش اصرار داریم که آدمی گاه ساعتی از شبانه روز را خر تشریف دارد و شکرهایی می خورد! استاد هم آن زمان یک شکری خورد و راز دل بر ملا عیان کرد و ملا هم الان یک شکری خورد بر کتابناکیان این راز وانمود.
خدا هردویمان را شیرن کام کند از این شکر خوردن.
با یه غلظتی میگی هپلی که انگار طرف کل عمرش رو تو یه کلان شهر زندگی کرده.
از کسی که تموم عمرش تو جنگل و اینور اونور بوده که نباید انتظار موی فشن داشته باشی.
برای این ادما وطن فروشای امروز قهرمانای فردان. کاش زمان برگرده عقب تا اون ضربه ای که به اصلمون خوردو جبران کنیم. متاسفانه ماها از بیخ عرب شدیم.
من چیزی نگفتم ک مستر غروب!شلوغش نکنید!
این 3 نفر که 2 تایش را ملا نام برد و یکی را من، لازم و ملزوم یکدیگرند ربطی به خرتوخر عزیز نداشت.
بله مستر اشکانی!او را هم خدا بیامرزد.روحش شاد و یادش گرامی