در پیرامون مادیگری
نویسنده:
احمد کسروی
امتیاز دهید
چنانکه میدانیم فلسفه مادی از غرب از آخرهای زمان قاجار به ایران آمد . نخستین کسی که به این فلسفه نقد نوشت شادروان کسروی است.
در این کتاب شادروان کسروی به فلسفه مادی میپردازد آن را روشن میگرداند و با دلیلهای خردمندانه آن را رد میکند.
بخشی از کتاب :
... باید دانست که نیچه و باخنر و شوپنهاور و دیگر یاران ایشان که بنیادگزاران فلسفه مادی هستند با دروغ میجنگیده اند ولی در جستجوی راستی نبوده اند . با دروغ جنگیدن و در جستجوی راستی بودن دو چیز جداگانه ایست . این نکته بزرگیست که باید آن را روشن گردانید . بارها کسانی از دروغهایی به ستوه آیند و با آنها به نبرد برخیزند و آنها را براندازند ولی راه به راستی ها نتوانند و در میانه سرگردان مانند . به ویژه آنان که از دروغ سخت برآشوبند و خشم پرده بر جلو چشم ایشان فرو هلد که از دیدن راستیها باز مانند . میخواهم بگویم جوش و خروش نتچه و یاران او بیهوده نبوده . لیکن به نتیجه درستی نرسیدهاند و خود نمیتوانستند رسید . ...
بیشتر
در این کتاب شادروان کسروی به فلسفه مادی میپردازد آن را روشن میگرداند و با دلیلهای خردمندانه آن را رد میکند.
بخشی از کتاب :
... باید دانست که نیچه و باخنر و شوپنهاور و دیگر یاران ایشان که بنیادگزاران فلسفه مادی هستند با دروغ میجنگیده اند ولی در جستجوی راستی نبوده اند . با دروغ جنگیدن و در جستجوی راستی بودن دو چیز جداگانه ایست . این نکته بزرگیست که باید آن را روشن گردانید . بارها کسانی از دروغهایی به ستوه آیند و با آنها به نبرد برخیزند و آنها را براندازند ولی راه به راستی ها نتوانند و در میانه سرگردان مانند . به ویژه آنان که از دروغ سخت برآشوبند و خشم پرده بر جلو چشم ایشان فرو هلد که از دیدن راستیها باز مانند . میخواهم بگویم جوش و خروش نتچه و یاران او بیهوده نبوده . لیکن به نتیجه درستی نرسیدهاند و خود نمیتوانستند رسید . ...
آپلود شده توسط:
reza447reza447
1391/09/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در پیرامون مادیگری
کسروی زیادی خردمند هم نبوده است اینجا نوشته نیچه و شوپنهاور بنیان گذاران فلسفه مادی اند ولی تا جایی که ما می دانیم این دموکریت و رازی و فویر باخ و مارکس وانگلس بوده اند که ماتریالیست بوده اند.
خوب اندازه گیری کنیم در بیشتر اوقات موقعیت آن را تعیین می کنیم زیرا نسبت به اندازه سرعت جسم خطای کمتری دارد . زمانی که
جھان بسیار کوچک بود با تئوریھای گرانشو کوانتوم نیاز داشت ، چیزی که نسبیت عام را با اصل عدم قطعیت ترکیب کند . بیشتر مردم
امید داشتند که اثر کوانتومی تکینی و غرابت را آرام و ملایم سازد و جھان را به بالا جستن و جھشمجاز کند ، ھر چند به عقیده ی
استیون ھاوکینگ اثر کوانتوم تکینی را رفع نمی کند و اجازه دھد که زمان به طور نامحدود و پیوسته بازگردد . اما به نظر می رسد که اثر
کوانتوم بتواند بسیاری از خصیصه ھا قابل اعتراض تکینی را در نسبیت کلاسیک را رفع کند .ھرچند تئوری ھای کلاسیک نمی توانستند نمایان شدن تکینی را محاسبه کنند زیرا تمام قوانین فیزیک در آنجا شکسته شدند و این به
آن معنا خواھد بود که علو نمی تواند پیشبینی کند که جھان چطور آغازی داشته است . در عوض ھر کسمی تواند پژوھشی در رابطه
با محیط بیرونی جھان کند . این موضوع ممکن است رھبرھای مذھبی را برای پذیرفتن بیگ بنگ و قضیه تکینی آماده کند .
از این رو به نظر می آید که تئوری کوانتوم بتواند پیشبینی که جھان چگونه آغاز شده است . تئوری کوانتوم تئوری جدیدی را در رابطه با
زمان موھومی مطرح می کند ، ممکن است زمان موھومی ھمچون داستان ھای علمی تخیلی به نظر آید . کسی که موجب آن شده
است دکتر ھو است . اما با این وجود یک مفھوم علمی خالص است . ھر کسمی تواند این موضوع را تصور کند که زمان ھمانند خطی
افقی است سمت چپ آن گذشته است و سمت راست آن آینده و در جھت عمودی نیز چیز دیگری ھست که آن را زمان موھومی می
خوانند . اما تا حدی زمان نیست بلکه چیزی است که آن را تجربه می کنیم و می آزمائیم . با سه جھت در فضا و یک جھت در زمان
موھومی چیزی ساخته می شود که فضا – زمان اقلیدسی خوانده می شود . استیون ھاوکینگ می گوید من فکر نمی کنم که ھرکس
بتواند تصویری از این فضای چھاربعدی و خمیده و محنی در ذھن خود ایجاد کند ھر چند سخت ھم نیست زیرا دوبعدش قابل مشاھده
ھستند مانند یک زمین فوتبال . در واقع ھاوکینگ و جیمز ھارتل پیشنھاد می کنند که فضا و زمان موھومی با ھم ھستند اما خارج از مرز
و کرانه .
فضا ھمانند سطح زمین فوتبال است ولی دو بعد بیشتر دارد . اگر به راستی فضا و زمان موھومی مانند سطح زمین ھستند در آنجا ھیچ
تکینی در جھت زمان موھومی وجود نخواھد داشت ھمان جایی که قوانین فیزیک در ھم شکست و به یک باره ارزشخود را از دست داد
. وقتی در زمین کرانه ای وجود نداشته باشد این بدان معنا که در آن سطح قوانین فیزیک می خواھند در زمان موھومی بی ھمتا شرح
داده شوند . اما اگر کسی بتواند و می داند که زمین در زمان موھومی شرح داده می شود می تواند در زمان واقعی نیز شرح دھد و به
محاسبه بپردازد . بنابراین زمان واقعی دارای آغازی است ، در این شرایط خواسته جھان این است که سیستمی کاملا" خودار باشد .
ھمچنین آن تمایل ندارد با ھر چیزی که خارج از جھان مادی است شرح داده شود .
نبودن شرایط کرانی بیانیه ای است که در ھر در قوانین فیزیک منعقد شده است. این چیزی است که صریحا" ھر کسمی خواھد آن را
باور کند . اما این فرضیه است . فرضیه ی کرانه ای پیشنھاد می کند که جھان در نقطه ای ھمانند قطب شمال آغاز شده است ؛ اما آن
نقطه نمی خواھد ھمانند بیگ بنگ تکینی باشد در عوض نقطه ای معمولی در فضا زمان است . بر طبق توضیحات کرانه ای جھان می
خواھد از نقطه واحد در راھی مستقیم و صاف منبسط شود . چنانکه این انبساط از انرژی میدان گرانشی برای آفریدن ماده قرض می
کند و کمک می گیرد . چنانکه یک اقتصاددان پیشبینی می کند که نتیجه ی ھمه ی این قزض گرفتن ھا تورم است . خوشبختانه بدھی
انرژی گرانشی تا پایان جھان پسداده نخواھد شد . سرانجام دوران تورم پایان خواھد گرفت بالاخره جھان باید صاف شود اما با اختلالات
بسیار کم ؛ این اختلالات چنان کوچک و کم ھستند که فقط یک قسمت در ده ھزار سال مردم آن را برای خوشان بیھوده می دانند . اما
در سال 1992 ماھواره کاوشگر میکروموج زمینه کیھان COBE این اختلالات در امواج میکرو موج با دقت جستجو کرد نوسانات موجود در این
امواج به دقت با پیشگویی طرح کرانه ھا تطابق داشته است .
امیدوارم این توضیح مفید باشد تا نشان دهد در هنگام بیگ بنگ از بیرون بانی مهبانگ نشده است
در اخر با ایم مثال چند اصطلاح نظیر متافیزیک و علم و فلسفه را به زیبایی شرح میدهد
"فلسفه" مثل اینست که در اتاقی تاریک بدنبال گربه ای سیاه بگردی.
"متافیزیک" مثل اینست که در اتاقی تاریک بدنبال چیستی و چرایی بودن یک گربه ی سیاه در این اتاق تاریک بگردی، حتی اگر هیچ دلیل خاصی هم نداشته باشد.
"پارانورمال" یا "فراطبیعت" مثل اینست که در اتاقی تاریک به دنبال گربه ای سیاه و نامرئی بگردی که آنجا نباشد.
"الهیات" مثل اینست که در اتاقی تاریک به دنبال گربه ای سیاه و نامرئی بگردی که آنجا نیست و داد بزنی که پیدایش کردم.
"علم" مثل اینست که در اتاقی تاریک بدنبال گربه ای سیاه بگردی و از چراغ قوه استفاده کنی.
داد این برهان توسط ابن سینا هم بیان شده او برهانهای دیگر را به کلی غیر قابل قبول می دانست واین یک برهان را درست و یقینی می دانست
به نظر آید که این برهان همان برهان علیت است با این تفاوت قصد دارد به صورت عقلی محض به وجود خدا برسد.
برهان صدیقین زمانی به وجود امد که برهان علیت کارایی خود را از دست
واما ایرادهایی که می توان به ان گرفت
اولین ایراد این برهان این است که موجود بودن چیزی که ذاتا ممکن است، نه واجب، الزاما نیاز به عاملی خارجی ندارد.پس تبدیل امکان به واقعیت الزاما نیاز به عاملی خارجی ندارد، و برهان ابطال می شود، و نمی توان از آن وجودِ واجب را (واجب الوجود) نتیجه گرفت.
از سوی دیگر، باید در نظر داشت که آنچه این برهان سعی دارد اثبات کند، وجود چیزیست که "واجب الوجود" نامیده اند. گذشته از اینکه "خدا"ی اثبات شده در هریک از برهانها (با وجود نادرستی اثبات) فرسنگها با خدای دینها (که دانا و توانا و بخشنده و انتقام گیر و پند دهنده و پیامبر فرستنده و مجازات کننده و غیر است) فاصله دارد،
اثبات وجودِ یک یا چند واجب الوجود، صرفا به این معنیست که سلسله ی علی (وابستگی اشیا به هم) نمی تواند تسلسل داشته باشد و باید در جایی قطع شود، ولی هیچ اثباتی برای غیر اینجهانی بودن آن ندارد.
و شما خدا را به عنوان کامل ترین موجود قابل تصور دانستید و قابل تصور تعریف میشود خوب اینکه دچار نتایج نامعقول است این برهان مجاز میدارد که از تعریف هر چیزی وجود ان را نتیجه بگیریم به طور مثال در کمال سهولت میتوانیم جزیره ای کامل را با ساحلی کامل حیات وحشی کامل و نظایر ان تصور کنیم ولی بدیهی است که از نتایج ان جزیره کامل را متصور بود و این برهان این نتیجه مضحک را بر حق میداند و به راحتی میتوان پی برد که برهان سستی است یا باید دست کم یکی از مفروضات اولیه یا مقدمه ان کاذب باشد و الا چنین نتیجه ای نمی گرفت بعد وجود کیفیت نیست این برهان وجود خدا را به گونه ای قلمداد میکند که انگار کیفیت دیگری است نظیر علم مطلق یا قدرت مطلق ولی خدا نمیتواند عالم مطلق یا قادر مطلق باشد مگر اینکه وجود داشته باشد پس وقتی اساسا تعریفی از خدا به دست میدهیم پیشاپیش فرض را بر اینکه او وجود دارد
حتی اگه برهان معقولی بیفتد به نظر میرسد وجود شر در عالم با این رای که خداوند خیر مطلق است منافات دارد
زائده آپاندیس: یک لوله عضلانی باریک در روده بزرگ که در به نظر میرسد باقی مانده بخش از روده جانوران باشد که وظیفه هضم سلولز غذا (گیاهان) را بر عهده داشته باشد. اما در انسان بیشتر حاوی گلبول های سفید و غدد لنفاوی است.
12
موهای بدن: ابروها در جلوگیری از ورود عرق به چشم ها و موها در آقایان در انتخاب جنسی نقش دارند. اما به نظر میرسد اکثر موها در بدن نقش موثری را ایفا نمیکنند
13
دنده سیزدهم: در شامپانزه ها و گوریل ها سیزده جفت دنده وجود دارد در حالی که در انسانها دوازده جفت. اما هشت درصد از مردم دارای جفت دنده سیزدهم هستند که به نظر نمیرسد عملکردی را در آنها ایفا کند
14
عضله کف پایی: به نظر میرسد در جانوران پست تر وظیفه چنگ شدن و قلاب شدن پاها به شاخه ها را بر عهده داشته است . اما در انسان به نظر میرسد فقط کمی کف پا را به پایین خم میکند. در نه درصد مردم این عضله وجود ندارد
15
رحم مردانه: باقی مانده از ارگان تناسلی زنانه که از غده پروستات مرد آویزان است
16
انگشت پنجم پا: در پریماتها و پستانداران پست تر انگشتان پا وظیفه چنگ زدن و آویزان شدن از شاخه ها را بر عهده داشته اند.. اما انسانها احتیاج به انگشتان بزرگ پا دارند تا بتواندد با آنها ایستاده راه رفته و تعادل خود را حفظ کنند. لذا به نظر میرسد انگشت پنجم یا کوچکترین انگشت پا نقش اصلی در این مورد ایفا نکند.
17
وازدفران (لوله منی) زنان: ارگان تکامل نیافته مردانه که انتهای در کنار تخمدانها قرار دارد. فاقد عملکرد است
18
عضله هرمی (پیرامیدال) : حدود بیست درصد افراد این عضله مثلثی، کوچک و شبیه کیسه را که در استخوان شرمگاهی (پوبیس) است ندارند. به نظر میرسد این عضله باقی ماندهای از کیسه در جانوران کیسه دار باشد.
19
استخوان دنبالچه (کوکسیس): مجموعه چند مهره به هم جوش خورده کوچک که درا نتهای ستون مهره ها واقع شده و در پستانداران دیگر وظیفه حفظ تعادل و ارتباط را بر عهده دارد. اما در انسان نقشی را بر عهده ندارد.
20
سینوسهای اطراف بینی: به نظر میرسد در انسانها نخستین این سینوسها سرشار از مخاط بویایی بوده تا به این ترتیب حس بویایی آنها را تقویت کرده و آنها را از خطرات حفظ کند. اما نقش انها در انسان امروزی به شکل دهی به صورت، گرم کردن هوای ورودی به ریه ها و سبکتر شدن سر کمک میکند. التهاب این سینوسها باعث سینوزیت میشود
بالاخره همهچیز از یک جایی و با اتفاقی شروع شده ولی اینکه ما بیخدایان قبول کنیم که "اولین" موجودی که به وجود آمد موجودی بود بسیار توانا و هوشمند به نام خدا که هیچ احتیاجی به خالق ندارد، همیشه بوده و خواهد بود، نمیتونه زیاد با عقاید حتی خود خدا پرستان که این هستی فاقد شعور و پیچیدگی که هر دوره بر اثر فرگشت دارای نظم وانظباط می شود را یکی دانست زیرا هم خداپرستان و هم بیخدایان برای پیدایش نظمی چنین دقیق و عظیم وجود یک خالق را برای هر دو لازم میدانند.
پس باید قبول کرد که یکی از این منظمها ناظمی ندارد و خود به خود و بر اثر یک حادثه و تصادف بوجود امده است در مورد خدا اینگونه نمی شود چون اگر خدا علیم توانا قادر مکار جبار ...به یکباره بوجود امده حتما خالقی دارد و امکان پذیر نیست اما منظم بعدی چون فاقد هرگونه شعور و فکر هست و نمیتوان طبیعت را دارای صفاتی این چنین دانست ممکن می شود که طی زمان و شرایطی به منظم امروزی تبدیل شده باشد
نکتهٔ قابل ذکر برای افرادی که از برهان نظم برای اثبات خدا استفاده میکنند این است که ایشان برای هر نظمی وجود آفرینندهای را واجب میدانند ولی اگر هر نظمی حتما باید ناظمی هوشمند داشته باشد پس چه کسی خالق خدا است که از نظر نظم، قدرت و عظمت چندین بار از دنیای پر از مشکل ما برتر است؟
قبول کردن اینکه دنیای ما بدون وجود آفرینندهای بسیار هوشمند به وجود آمده منطقی تر است و یا قبول اینکه آفرینندهای به این عظمت و قدرت و هوشمندی خود به خود به وجود آماده است؟
از بی نظمی های حاکم در جهان بیشتر سخن گفته بشه به عنوان مثال
بی هدفی بارش باران ، سیل ، زلزله ، آتشفشان و باد و طوفان در سیاره های همسایه
خوردن جانوران به عنوان یک وعده غذایی هم دیگه
بوجود آمدن و منقرض شدن حیوانات و بی نتیجگی این فرایند ها
و حتی بی نظمی های موجود در بدن انسان
مثل دندان عقل و یا آپاندیس که باعث مزاحمت میشود
مثل تقسیم اشتباه سلولی که باعث سرطان میشود
میلیون ها ژن بی فاید و مضرر موجود در بدن انسان و موجودات زنده
و غیره نظمی که ما بر جهان حاکم میدانیم یک توهم از نظم بیشتر نیست
جهان مجموعه کاملی نیست که در آن عضو بیکاره وجود نداشته باشد و یا هدف مشخصی را دنبال کند و خطا نکند
در طبیعت زیستی بیش از نود درصد تغییرات مضرر و اشتباه هستند اما فقط آن تغییراتی باقی می مانند که مفید هستند و این مفید بودن اجباری است برای باقی ماندن و اینگونه است که تمام غیر مفید ها نابود میشوند
در مورد آفرینش هوشمند یه توضیح کوتاه بدهم که حتی فرضیه نیز نیست
در ضمن از نظر علمی آفرینش به این صورتی که ادیان گفته اند نمی تواند فرضیه هم باشد. چون فرضیه ی علمی باید: ١- آزمون پذیر و ابطال پذیر باشد (هم بتوان آنرا در آزمایش مستقل آزمود و هم بتوان غلط بودن آنرا از طریق یک مشاهده یا تجربه فیزیکی نشان داد) ٢- با تیغ اوکام تطابق داشته باشد (در این سادگی کمترین فرضیات و مجهولات را داشته باشد و خود مجهول اضافی ایجاد نکند)، ٣- پدیده های مختلف را توجیه کند، ٤- باروری داشته باشد (نتنها پدیده های فعلی بلکه پدیده های آینده را هم پیش بینی کند)، ٥- استوار باشد (در انگلیسی به محافظه کاری علمی معروف است که باید بر دانش و شواهد تجربی فعلی استوار و سازگار باشد). فرضیه ی خلقت که ادیان آورده اند، ابطال پذیر و آزمون پذیر نیست، با تیغ اوکام تطابق ندارد چون هرجا گیر می کند می گوید کار خدا بوده و خود مجهول جدید اضافه می کند. هرچند توجیه ظاهری برای خیلی از پدیده ها دارد ولی استواری علمی ندارد و با هیچیک از یافته های تجربی سازگاری ندارد.
دوستی داشتیم که آتئیست بود بسیاری از آرا و افکار فلاسفه را خوانده بود .
روزی منزلش رفته بودم به کتابخانه اش رفتم دیدم کتابهای مختلف از فلاسفه مختلف موجود است .
پرسیدم تو همه اینها را خواندی ؟
گفت آری خواندم
پرسیدم حالا کدامشان راست میگویند؟
گفت خودم هم نفهمیدم حق با کیست .
-------
اینست سرانجام آتئیستها
واقعیت اینه که اگر خوب نگاه کنیم هیچ ابزار دیگه ای واسه رسیدن به حقیقت جز همین عقل ناقص نداریم.اگر جوابتون اینه که با عرفان میشه باید عرض کنم خدمتتون عرفان پیش فرض هایی ارائه میده و عارف با سیر و سلوک به اون دست پیدا می کنیم.به نظر شما یه کم غیر قابل لمس نیشت؟واقعیت چیزی جز تن ما و چیزی جز ماده و انرژی که ما می بینیم نیست.هر مثالی بیاورید به یکی از این دو مرتبط میشه.
منفی را کنار بگذارید. خودتون رو محدود به یک نظریه نکنید.نگید هرچی نظریه فرگشت بگه. بلکه با ذهنی باز جلو برید و بر هیچ چیز تعصب نداشته باشید.اگر شما یک تکامل گرای متعصب هستید و به شدت با مخالفان آن بحث می کنید،خودتان رو عوض کنید و تعصب رو کنار بگذارید و هیچ چیز رو با روشن ترین مدارک 100٪ قبول نکنید و جایی برای شک قرار دهید.
موفق باشید.