در پیرامون مادیگری
نویسنده:
احمد کسروی
امتیاز دهید
چنانکه میدانیم فلسفه مادی از غرب از آخرهای زمان قاجار به ایران آمد . نخستین کسی که به این فلسفه نقد نوشت شادروان کسروی است.
در این کتاب شادروان کسروی به فلسفه مادی میپردازد آن را روشن میگرداند و با دلیلهای خردمندانه آن را رد میکند.
بخشی از کتاب :
... باید دانست که نیچه و باخنر و شوپنهاور و دیگر یاران ایشان که بنیادگزاران فلسفه مادی هستند با دروغ میجنگیده اند ولی در جستجوی راستی نبوده اند . با دروغ جنگیدن و در جستجوی راستی بودن دو چیز جداگانه ایست . این نکته بزرگیست که باید آن را روشن گردانید . بارها کسانی از دروغهایی به ستوه آیند و با آنها به نبرد برخیزند و آنها را براندازند ولی راه به راستی ها نتوانند و در میانه سرگردان مانند . به ویژه آنان که از دروغ سخت برآشوبند و خشم پرده بر جلو چشم ایشان فرو هلد که از دیدن راستیها باز مانند . میخواهم بگویم جوش و خروش نتچه و یاران او بیهوده نبوده . لیکن به نتیجه درستی نرسیدهاند و خود نمیتوانستند رسید . ...
بیشتر
در این کتاب شادروان کسروی به فلسفه مادی میپردازد آن را روشن میگرداند و با دلیلهای خردمندانه آن را رد میکند.
بخشی از کتاب :
... باید دانست که نیچه و باخنر و شوپنهاور و دیگر یاران ایشان که بنیادگزاران فلسفه مادی هستند با دروغ میجنگیده اند ولی در جستجوی راستی نبوده اند . با دروغ جنگیدن و در جستجوی راستی بودن دو چیز جداگانه ایست . این نکته بزرگیست که باید آن را روشن گردانید . بارها کسانی از دروغهایی به ستوه آیند و با آنها به نبرد برخیزند و آنها را براندازند ولی راه به راستی ها نتوانند و در میانه سرگردان مانند . به ویژه آنان که از دروغ سخت برآشوبند و خشم پرده بر جلو چشم ایشان فرو هلد که از دیدن راستیها باز مانند . میخواهم بگویم جوش و خروش نتچه و یاران او بیهوده نبوده . لیکن به نتیجه درستی نرسیدهاند و خود نمیتوانستند رسید . ...
آپلود شده توسط:
reza447reza447
1391/09/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در پیرامون مادیگری
حضور انسان هومو ارکتوس در آسیا که در این زمان در اوج خود بود، بعد تدریجا کمرنگتر و کمرنگتر شد، یا به دلیل انفجار آتش فشان توبا و یا به دلیل ورود انسان مدرن به این منطقه.
در طی ۴۰ هزار سال بعد گونه هومو ارکتوس تدریجا از این منطقه بیرون شد. احتمالا عوامل مختلفی از جمله تغییرات آب و هوایی و عدم موفقیت آنها در رقابت با انسانهای مدرن برای تهیه غذا در تحقق این امر موثر بوده است.
رقابت تنگاتنگ
اما سوالی که به ذهن خطور می کند این است که چرا هومو ارکتوس تدریجا منقرض شد؟ در حالی که هومو ساپینس که هم اندکی کوچکتر و هم ضعیفتر بود، به حیات خود ادامه داد.
واضح ترین جواب به این سوال این است که مغز اجداد ما، از مغز انسانهای گونه هومو ارکتوس بزرگتر بود. اما یافته های علمی نشان می دهد که در واقع ابعاد و اندازه کل مغز اهمیت ندارد، بلکه عامل تعیین کننده بزرگی بخشهایی خاص از مغز است.
جان شی، استاد دانشگاه استونی بروک در نیویورک و متخصص در زمینه انسانهای عصر قدیم می گوید: "قسمتی از مغز هومو ارکتوس که وظیفه کنترل زبان و کلام را بر عهده دارد، چندان بزرگ نیست."
او می افزاید: "یکی از مهمترین خصوصیات انسان هوموساپینس توانایی آن در ترکیب استفاده از زبان و انتقال اندیشه و برنامه ریزی های پیچیده ای است که قسمت جلوی مغز وظیفه آنرا بر عهده دارد."
از جمله عواملی که به ساخت اسلحه و ابزار و گسترش سریع آن در میان انسانهای هومو ساپینس کمک کرد، توانایی آنها در ارتباط و تبادل اطلاعات با یکدیگر و همچنین برنامه ریزی و حتی تجارت بود.
مطالعه فسیل های کشف شده نشان می دهد که هومو ارکتوس بیش از یک میلیون سال به ساخت یک تبر ابتدایی مشابه ادامه داد.
اما در عوض، اجداد ما سلاحهای کوچکتر و پیشرفته تری مانند نیزه را ابداع کردند که به وضوح در شکار و جنگ به آنها برتری می داد.
همین امتیازات به انسانهای هومو ساپینس کمک کرد تا با آغاز عصر یخبندان و محدود شدن منابع غذایی، در رقابت بر نئاندرتال ها که گونه ای دیگر از انسانهای اولیه بودند، چیره شوند و سرانجام نسل نئاندرتالها حدود ۳۰ هزار سال پیش منقرض شد.
پروفسور کریس سترینگر می گوید: "حتی صد هزار سال پیش هنوز گونه های مختلفی از انسان روی زمین زندگی می کردند و این واقعیت برای ما عجیب است. ما آخرین بازماندگان سیر تکاملی این انسانها هستیم."
انسانهای هومو ارکتوس تا ۳۰ هزار سال پیش در آسیا به زندگی خود ادامه دادند. اگرچه آنها نهایتا نسلشان منقرض شد اما به نظر می رسد که بقایایی از نسل آنها در جزیره فلورس در اندونزی تا مدتها بعد به حیات خود ادامه دادند.
سرانجام این گونه انسان هم که به نام "هومو فلورسینسیس" یا "هابیتس" شناخته می شود، در حدود ۱۲ هزار سال پیش منقرض شد و به این ترتیب، ما به آخرین بازماندگان نسل انسان روی کره زمین تبدیل شدیم.
دکتر جان شی می گوید: "اختلاف و فاصله ای که بین ما و نزدیکترین خویشاوندانمان یعنی گوریلها، شامپانزه ها و بونوبوها (شامپانزه کوتوله) وجود دارد، بسیار زیاد است."
به گفته دکتر شی، اگر سایر گونه های انسان هم هنوز در زمین زندگی می کردند، این فاصله و اختلاف کمتر محسوس می بود و در عوض یک جهش ناگهانی، پله های تکامل را می توانستیم ببینیم.
او می گوید در چنین صورتی "هنوز ما خود را خاص و متفاوت تلقی می کردیم اما شاید نه این قدر خاص و متفاوت. پس عیب ندارد کمی متواضعتر باشیم."
اگرچه موضوع منشا انسان در کانون بحثهای داغ و مفصلی قرار دارد، اما باید گفت که در یک مورد نقطه نظر مشترکی بین اغلب دانشمندان وجود دارد و آن اینکه تمام گونه های مختلف انسان که زمانی روی کره زمین زندگی می کرده اند، همگی از نسل موجوداتی میمون نما بوده اند که روی دو پا می ایستادند و بیش از ۶۰ میلیون سال قبل در آفریقا زندگی می کردند. موجودات زیادی از نسل این جانوران میمون نما پا به عرصه وجود گذاشتند، اما نخستین موجودی که ما به عنوان گونه ای از انسان می شناسیم، اولین بار حدود دو میلیون سال پیش در آفریقا پدیدار شد.
این موجودات دو پا که با نام علمی "هومو ارگاستر" شناخته می شوند، شکارچیانی ماهر و ابزار ساز بودند و آنطور که مطالعه استخوانهای آنها نشان می دهد، به نظر می رسد که این گونه انسان، دونده ای ماهر بوده که می توانسته به سرعت یک دونده امروزی المپیک بدود.
به نظر می رسد که هومو ارگاستر در طی یک دوره خشکسالی طولانی که باعث از بین رفتن جنگلهای گرمسیری و پدیدار شدن صحراهای وسیع شد، تکامل یافته است.
این گونه انسان اولیه نسبت به گرما مقاوم بود و می توانست در آب و هوای بسیار گرم به حیات خود ادامه دهد. سطح بدنش هم کم مو بود و به همین دلیل می توانست عرق خود را به طور موثرتری دفع کند. در عین حال هومو ارگاستر می توانست در طول روز و هوای روشن که اغلب جانوران دیگر استراحت می کردند، به دنبال شکار برود.
علاوه بر اینها می دانیم که هومو ارگاستر قادر به طی مسافتهایی طولانی بود، چرا که مطالعات نشان می دهد که این گونه انسان گوشتخوار در آفریقا ساکن نماند و اولین گونه از انسانهای اولیه بود که این قاره را ترک کرد و قلمرو خود را به آسیا گسترش داد.
هومو ارگاستر بعدا در محیط مرطوب آسیایی تکامل یافت و نامی جدید به خود گرفت: "هومو ارکتوس"
تحقیقات باستانشناسان حاکیست که قلمرو زندگی هومو ارکتوس از ترکیه امروزی تا چین را در بر می گرفت، اما احتمالا جمعیت این گونه آن قدرها زیاد نبوده است.
پروفسور کریس سترینگر از باستان شناسان موزه تاریخ طبیعی بریتانیا در مورد این گونه انسان اولیه می گوید: "آنها شکارچیانی متحرک بودند در گروههایی کوچک که در رقابت برای تهیه غذا موفق بودند و از لحاظ بدنی و هیکل هم خیلی شبیه ما بودند."
انفجار آتش فشانی عظیم
یافته های جدید حاکیست که انسانهای اولیه گونه هومو ساپینس هم آفریقا را حدود ۱۲۰ هزار سال پیش ترک کردند.
اجداد ما در گروه هایی کوچک مهاجرت می کردند و احتمالا موج اولیه مهاجران بیش از صد نفر نبودند. بعد تدریجا دامنه این مهاجرتها گسترش پیدا کرد و از سمت شرق تا هند و از شمال به داخل اروپا که آنزمان محل زندگی انسان نئاندرتال بود، توسعه یافت.
شواهد بدست آمده توسط باستانشناسان نشان می دهد که این موج مهاجرت همزمان با یک تحول طبیعی عظیم رخ داد.
بخش یک انسان هوشمند
حدود ۷۴ هزار سال پپیش آتش فشان توبا در جنوب شرقی آسیا با انفجاری عظیم و خیره کننده شروع به فوران کرد. انفجاری که در طی ۲ میلیون سال گذشته در کره زمین سابقه نداشته است.
بر اثر فوران این آتش فشان آن قدر گوگرد وارد جو زمین شد که دمای کره زمین چندین درجه کاهش پیدا کرد و حجم سنگ مذابی که به بیرون فوران کرد، هم به اندازه ای بود که برای پوشاندن لایه ای ۱۰ متری به روی منطقه ای به وسعت بریتانیا کافی بود.
این انفجار آتش فشانی مقادیر متنابهی خاکستر نیز تولید کرد که توسط باد در مناطق وسیعی از آسیا از جمله در بخش گسترده ای از شبه قاره هند پخش شد. بقایای این خاکسترها هنوز هم قابل یافت است.
مضحک اینجاست که هنوز هم برخی دستبردار نیستند و هر جا سوراخی میبینند با لذت هر چه تمامتر خدای خود را داخل آن میچپانند. در واقع آنها از نادانسته ها خوشحالند! چرا مهبانگ به وجود آمد؟چرا درهمتنیدگی کوانتومی وجود دارد؟ پیش از مهبانگ چه بود؟ پاسخ دیندار: یک واژه “خدا” (پاسخ آشنا نیست؟!) / پاسخ دانشمند خردگرا: “نمیدانیم. پس با علم برای یافت آنها تلاش میکنیم. حتی اگر شده برای همیشه.
تمام عالم را در ترازوی عقل خود میسنجند
وجالب اینکه این عقل و منطق از روزی که انسان زاده میشود شروع به رشد میکند و تا آخر عمر هیچ انسانی هم به تکامل نهایی نمیرسد .
واقعا به چه عصای پوسیده ای اتکا کرده اند .
.داریم و اجازه دھیم میون تنھا حرفھای غلط را دوباره تایپ کند. با شبیه سازی کامپیوتری مشخصشده است که در این حالت تنھا چند ھزار ضربه لازم است تا جمله تایپ شود
.در حالت اول فرآیند صرفاً تصادفی است اما در حالت دوم علاوه بر تصادف، حد واسطھای صحیح حفظ میشود یعنی گزینش فزاینده صورت میگیرددر مورد تصادف زیاد حرف زدیم خیلی ها فکر میکنند تصادف همه چیز حل و فصل میشود آنچه میشه گفت جهش های ژنتیکی حاصل تصادف است به این معنا که حاصل تدبیر و هدف نیستند جهش های ژنی همانقدر تصادفی هستند که باران و اتشفشان یا هر پدیده طبیعی تصادفی است نظم در طبیعت تصادفی شکل نگرفته است قانون موجب نظم است خصوصا تخطی در طبیعت غیر ممکن باشد اما چه نظمی در طبیعت هست ممکنه حاصل تصادف باشد مثلا دمای بدن همه انسان ها 37 است که مشابه هم هست همین عدد 37 حاصل شرایط محیطی انسان شکل گرفته است که حاصل تصادف است اگه شرایط محیطی فرق میکرد اون عدد نیز فرق داشت اگه نظم طبیعت و شرایط فرق میکند و شرایط جدید میاد مثه تخم گذاری لاک پشت ها که همه اینها به ثمر نمیرسد و اکثر انها به وسیله حیوانات دیگر خورده میشند که جمعیت انها کم بشود که شرایط محیطی فرق کنه اونها جمعیت شون کم میشود و اگه نکنه تعداد بیشتر میشه نظم جدیدی حاکم میشود و همین تعداد زیاد شدن لاک پشت نظمی دیگری را به وجود میاورد و این به ناظمی ربطی ندارد نظم هست چون قانون وجود دارد
قانون طبیعت این است که کمبود غذا + دشمن رشد ان جمعیت کاهش پیدا میکند یا متوقف میشود این قانون طبیعت است که نیازی به قانون گذار نداردو همه ش به شرایط محیط بستگی دارد که به تصادف ربط دارد یا دخالت انسان هر صورت نظمی برقرار خواهد شد
فرگشت تصادفی نیست بلکه انتخاب طبیعی به صورت گزینشی گونه هایی را انتخاب میکند و نه تصادفی گزینش جهت سازگاری با محیط است و چون انواع محیط زیست در طبیعت وجود دارد انواع جانداران هم به وجود امدند تنوع طبیعت موجب تنوع جانداران شده است همون قوانین طبیعی موجب انتخاب طبیعی شده انتخاب طبیعی + جهش ژنی است که براساس تصادف است باز هم براساس تصادف نیست چون تکرار جهت جهش ژنی زیاد است هیچ به نیازی به شانس ندارد و فرگشت به سوی سازگاری به محیط زیست میرودو فقط جهش های ژنی نیاز به زمان دارد نه تصادف همین تیز بودن دندان سگ حاصل تصادف نیست فرگشت نیز هدف دار نیست
با این توضیحات حداقل نشان میدهد فرگشت بدون نیاز به خدا موتور خود را به جلو برده و افرینش با گل را زیر سوال برده
نخست درباره احتمالات حرف میزنم بعد در مورد تصادف و ... حرف میزنیم
شما با من شیر یا خط بازی میکنی احتمال اینکه هر بار سکه را به هوا می اندازیم شیر یا خط بیاید یک دوم است من نمیتوانم هیچ پیش بینی درباره شیر یا خط امدن سکه بکنم اما اگر 1000 بار شیر یا خط بازی کنیم من میتوانم بگویم احتمال اینکه شیر امده باشد از این 1000 بار 500 دفعه باشد ( این یقین نمیتواند داشته باشد 499 بار یا 501 بار یا حتی 600 بوده که با بی نهایت تکرار نصف شیر می آید نصف خط ) اما میتوانم با قطعیت تمام بگویم که حداقل یک بار در این هزار بار شیر امده است وقتی گفتیم احتمال شیر امدن در 1000 بار بازی 500 بار است و حتما حداقل در ان امدن شیر است پس حداقل احتمال حیات خودبه خودی بدون دست داشتن خدا حتمی است و غیر ممکن نیز نیست پس از مهبانگ ما 4 گونه نیرو داریم و ماده اولیه به صورت ذرات بنیادی بودند از برهم کنش این نیرو ها و ماده نخست هسته های اتم به وجود امدند و اینکار خودکار وبدون دخالت هیچ موجودی به وجود امده است سپس ستارگان تشکیل شدند تا سیارات بعد در مورد نظم بستگی دارد نظم را چه تعریف کنیم علاوه بر این بسیاری از فیزیک دانان معتقد هستند که تمام نیروهای فیزیکی موجود در طبیعت از نیروی گرانش مشتق شده است ( رجوع به کتاب طرح بزرگ هاوکینگ) حتی مشتق شدن تعداد زیادی از قوانین فیزیکی از جاذبه خود به نوعی به روی بی نظمی است ام نظمی که فیلسوفان از ان سخن میگویند مربوط به پدیده های ناضرور است که در دنیاست
قوانین فیزیکی به عقیده بسیاری از فیلسوفان نه همه پدیده های ناضرور است
باید حضور داشته باشد،در وجود خود محتاج دیگری نیست...
و وجودش عین ذاتش است،
حال وجود چیست؟
هر صفت کمالی را می توانیم بگوییم وجود،وجود همان کمال است...توضیح بیشتر:
شما یا عادلید یا ظالم... اگر عادل باشید از یک صفت وجودی به نام فضیلت عدالت برخوردارید،اگر ظالم باشید از آن بهره مند نیستید...
پس اینجا این کمال از سنخ وجود است...
در مورد آگاهی،شما یا از دانشی برخوردارید،یا نیستید،اگر هستید از وجود دانش برخوردارید...
خب می رویم سراغ خدا...
خدا که گفتیم در وجودش به دیگری نیازمند نیست،آیا می تواند نقص داشته باشد؟ آیا می تواند کمالی باشد که او از آن بهره مند نباشد؟
اگر در یک صفت اینطور باشد،باز ناقص است،و در همان صفت نیازمند وجودی است که او را کامل کند،
و باز همان دور پیش می آید،ولی گفتیم او در وجودش محتاج دیگری نیست،پس تمام صفات وجودی و کمالی مثل علم و عدالت و حیات را نیز داراست.
گفتیم که چیزی که در حال فنا و تغییر و دگرگونی باشد،نمی تواند واجب بالذات باشد،و محتاج دیگری است و از این صفات پی به نقص وجودیش می بریم...
ولی اکنون یک برهان فلسفی را بشنوید،از ابن سینای عزیز که چرا نمی تواند ماده همان خدا باشد:
ماده یا انرژی هر کدام دارای کثرت و اجزاء می باشند،
و چنین چیزی محال است،
زیرا، چند حالت ممکن است:
1- یا این اجزاء،خودشان، هر کدام ذاتی دارند، جدا از جزء دیگر، و جدا از جزء مجموعه ی آنها (خودِ واجب الوجود)، در اینصورت هر کدام از اجزاء می توانند وجودی جداگانه و تنها داشته باشند،(مقدم بر ذات کل مجموعه) که در اینصورت نمی تواند واجب باشد، زیرا که چند واجب الوجود پدید می آید،و این تناقض است،چرا که واجب الوجود در وجود حدّی ندارد، که دویی داشته باشد.
2- یا اینکه تنها برخی از اجزاء، وجودی مستقل داشته باشند،(حتی تنها یک جزء) ، در اینصورت نیز واجب الوجود برای آنکه شکل گیرد،
نیازمند به همان یک جزء(یا چند جزء معدود) است،و تا آنها نباشد پدید نمی آید، پس واجب الوجود نمی تواند باشد،مگر تنها همان جزئی که به انفراد وجود می یابد.
3- یا اینکه هیچیک از اجزا، وجودی مستقل نداشته باشند،و همه به یکدیگر وابسته باشند، و کس را بر دیگری تقدمی نباشد،
در اینصورت هیچ یک از آنها «واجب الوجود» نمی تواند باشد.
نکته: همواره وجود اجزاء بر وجود کل،(مجموعه ی اجزا) می بایست تقدم ذاتی داشته باشند، یعنی علت هستی بخش، باید
نخست وجود هر یک از اجزا را ایجاد کند،تا بتوانند در نهایت خود مجموعه پدید آید، در اینصورت هیچ یک از اجزا و مجموعه نمی تواند واجب باشد،چون در پدید آمدنش محتاج به غیر است،و واجب الوجود هستی اش ذاتی است،نه عَرَضی، و نمی تواند متکی به غیر باشد.
پس واجب تعالی نه جسم است،نه انرژی،چه اینها پدیده هایی مادی هستند،که می شود آنها را تقسیم کرد به اجزایشان.
البته اگر کسی بخواهد می تواند در آن هم شک کند،اما ما دیگر با او بحثی نداریم،برود با شکش خوش باشد!
وقتی علیت را پذیرفت...
باید گفت: آیا موجوداتی که ما در پیرامون خود می بینیم،که وصف فنا و زوال و دگرگونی و تغییر در آنها می بینیم،
وجودشان از خودشان است یا دیگری؟
تو راه بیشتر ندارد،یا اینکه از خودش باشد،یا از دیگری...
می رویم سراغ دیگری،آیا آن دیگری این صفاتی که بالا برشمردم را دارد؟ ( فنا و زوال و دگرگونی و تغییر )
اگر دارد،او هم ناقص است در وجودش و محتاج دیگری...
اگر ما در این سوال و پرسش ها به وجودی نرسیم،که خود محتاج دیگری نیست،و وجودش عین ذاتش است،این دایره همچنان ادامه می یابد و هیچگاه توقف نخواهد داشت..
و هیچگاه هیچ وجودی در عالم متحقق نخواهد شد!