فاوست
نویسنده:
گوته
مترجم:
محمود اعتمادزاده
امتیاز دهید
درام فاوست
بخش نخست فاوست مثل کتاب ابوب«در عهد عتیق عشق»با پیش درآمدی که صحنه اش بهشت است افتتاح می شود.در این جا خدا فاوست را در معرض وسوسه های مفیستوفلس«شیطان»قرار می دهد.مفیستوفلس به فاوست ثروت،زن و افتخارو...و هرچه آرزو کند،پیشنهاد می کند؛در عوض از او می خواهد پس از اینکه خواسته هایش برآورده شد،در لحظه ای سرشار از شادکامی که آرزو کند آن لحظه پایدار باشد روحش را تسلیم شیطان کند.
فاوست شرایط را می پذیرد و قرارداد با خون امضا می شود.مفیستوفلس نخست فاوست را با لذت باده گساری و عیاشی می آزماید.لیکن در این طرح شکست می خورد و به فکر وسوسه ی او با عشق می افتد.فاوست را به آشپزخانه ی ساحره ها می کشاند و به وی معجونی می خوراند که جوانیش را به او بازمی گرداند.آنگاه تراژدی مشهور مارگارت«گرچن»آغاز می گردد.
فاوست به یاری مفیستوفلس،دختر جوان را اغفال می کند.در نبردی تن به تن برادر او را می کشد و ناگذیر از شهر می گریزد.
گرچن طفلی به دنیا می آورد،در پرشانحالی و ناامیدی او را می کشد،به زندان افکنده می شود و به مرگ محکوم می گردد.
فاوست و مفیستوفلس موجبات رهایی اش را فراهم می آورند،اما دختر که از کرده پیشمان است،از گریختن سرباز می زند؛تا با مرگ خویش کفاره ی گناهان را باز دهد.عاقبت مرگ او فرا می رسد.مفیستوفلس فریاد برمی آورد که این دختر لعنت شده است؛اما فرشتگان پاسخ می دهند که او رستگار شده است.بدین ترتیب بخش نخست فاوست پایان می گیرد.
در بخش دوم،فاوست و مفیستوفلس به دربار امپراتور آلمان می روند و او را در مشکلات مالی یاری می دهند.هلن تروایی را از جهان ارواح احضار می کند.فاوست شیفته ی او می گردد،اما چون به وی دست می زند هلن ناپدید می شود"بیان تمثیلی اعتقاد گوته،مبنی بر اینکه نمی توان ناگهان و بدون تلاش به کمال دست یافت".سپس فاوست به یونان انتقال می یابد و در آنجا به یاری مفیستوفلس با هلن ازدواج می کند.این ازدواج بیان نمادین آرزوی شاعرانه ی خود گوته،یعنی پیوند«شعر و هنر شمالی با زیبایی آرمانی یونانی» است{به سخن دیگر،این ازدواج نشانگر پیوند کلاسیسم با رمانتسم است،یعنی آنچه گوته و پیروش لرد بایرون طلب می کردند}.حاصل پیوند فاوست با هلن،کودکی است به نام یوفوریون،که پرواز در هوا موجب سقوط و مرگش می شود؛و در واقع تجسمی است که گوته از لرد بایرون کرده است.هلن بار دیگر از نظر غایب می شود.فاوست امپراتور را در نبرد پشتیبانی می کند و به حکومت سرزمینی می رسد،که در آنجا خود را وقف آسایش دیگران می کند.او در این احوال که آرزوهایش را برآورده می پندارد،در لحظه ای چنان خود را خوشبخت می پندارد که آرزو می کند آن دم پایدار بماند.در این هنگام جان می سپارد.مفیستوفلس به این گمان که قرارداد تمام و کمال انجام شده است،روح فاوست را طلب می کند،اما فرشتگان برآنند که این«لحظه»نه به خاطر همراهی شیطان بلکه به واسطه ی رشد معنوی خود فاوست،فرا رسیده است.آنها روح فاوست را به بهشت هدایت می کنند و در آنجا گرچن و مریم به او خوشامد می گویند.
بیشتر
بخش نخست فاوست مثل کتاب ابوب«در عهد عتیق عشق»با پیش درآمدی که صحنه اش بهشت است افتتاح می شود.در این جا خدا فاوست را در معرض وسوسه های مفیستوفلس«شیطان»قرار می دهد.مفیستوفلس به فاوست ثروت،زن و افتخارو...و هرچه آرزو کند،پیشنهاد می کند؛در عوض از او می خواهد پس از اینکه خواسته هایش برآورده شد،در لحظه ای سرشار از شادکامی که آرزو کند آن لحظه پایدار باشد روحش را تسلیم شیطان کند.
فاوست شرایط را می پذیرد و قرارداد با خون امضا می شود.مفیستوفلس نخست فاوست را با لذت باده گساری و عیاشی می آزماید.لیکن در این طرح شکست می خورد و به فکر وسوسه ی او با عشق می افتد.فاوست را به آشپزخانه ی ساحره ها می کشاند و به وی معجونی می خوراند که جوانیش را به او بازمی گرداند.آنگاه تراژدی مشهور مارگارت«گرچن»آغاز می گردد.
فاوست به یاری مفیستوفلس،دختر جوان را اغفال می کند.در نبردی تن به تن برادر او را می کشد و ناگذیر از شهر می گریزد.
گرچن طفلی به دنیا می آورد،در پرشانحالی و ناامیدی او را می کشد،به زندان افکنده می شود و به مرگ محکوم می گردد.
فاوست و مفیستوفلس موجبات رهایی اش را فراهم می آورند،اما دختر که از کرده پیشمان است،از گریختن سرباز می زند؛تا با مرگ خویش کفاره ی گناهان را باز دهد.عاقبت مرگ او فرا می رسد.مفیستوفلس فریاد برمی آورد که این دختر لعنت شده است؛اما فرشتگان پاسخ می دهند که او رستگار شده است.بدین ترتیب بخش نخست فاوست پایان می گیرد.
در بخش دوم،فاوست و مفیستوفلس به دربار امپراتور آلمان می روند و او را در مشکلات مالی یاری می دهند.هلن تروایی را از جهان ارواح احضار می کند.فاوست شیفته ی او می گردد،اما چون به وی دست می زند هلن ناپدید می شود"بیان تمثیلی اعتقاد گوته،مبنی بر اینکه نمی توان ناگهان و بدون تلاش به کمال دست یافت".سپس فاوست به یونان انتقال می یابد و در آنجا به یاری مفیستوفلس با هلن ازدواج می کند.این ازدواج بیان نمادین آرزوی شاعرانه ی خود گوته،یعنی پیوند«شعر و هنر شمالی با زیبایی آرمانی یونانی» است{به سخن دیگر،این ازدواج نشانگر پیوند کلاسیسم با رمانتسم است،یعنی آنچه گوته و پیروش لرد بایرون طلب می کردند}.حاصل پیوند فاوست با هلن،کودکی است به نام یوفوریون،که پرواز در هوا موجب سقوط و مرگش می شود؛و در واقع تجسمی است که گوته از لرد بایرون کرده است.هلن بار دیگر از نظر غایب می شود.فاوست امپراتور را در نبرد پشتیبانی می کند و به حکومت سرزمینی می رسد،که در آنجا خود را وقف آسایش دیگران می کند.او در این احوال که آرزوهایش را برآورده می پندارد،در لحظه ای چنان خود را خوشبخت می پندارد که آرزو می کند آن دم پایدار بماند.در این هنگام جان می سپارد.مفیستوفلس به این گمان که قرارداد تمام و کمال انجام شده است،روح فاوست را طلب می کند،اما فرشتگان برآنند که این«لحظه»نه به خاطر همراهی شیطان بلکه به واسطه ی رشد معنوی خود فاوست،فرا رسیده است.آنها روح فاوست را به بهشت هدایت می کنند و در آنجا گرچن و مریم به او خوشامد می گویند.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی فاوست
حتی زمانی که هیچ گوشی به من نیست
در دل من بیدارم
شکنجه ام را من در بسی
لباس مبدل اعمال می کنم
همه جا من همراه شمایم
خواه تحسینم کنید و خواه نفرین
تا جسته همیشه من یافته ام
تو ایا تاکنون از نگرانی بر کنار بوده ای
ان کس که من زیر بال خود بگیرم
جهان برایش کششی ندارد
در چشمانش که مهی جاودانه فراگرفته است
افتاب نه بر می اید و نه فرود می رود
خوشبختی بدبختی همه چیز برایش مایه دردسر است
و او در عین توانگری از گرسنگی می میرد
لذت باشد یا اندوه
همه را به فردا موکول می کند
پیوسته به اینده می اندیشد
و دیگر هیچ چیز را هرگز به پایان نمی رساند
گوته
که توضیحاتی راهم برای خواننده فارسی زبان درپانوشتها دارد.خداوندهردویشان رارحمت کند.
همین ترجمه به آذین رو که انتشارات نیلوفر زده رو خریدم.
ولی غیر از یه سری جاهاش (به خصوص اوایلش) اصلا آنرا چیزی دلچسب نیافتم.
یه جوری نوشته که انگار باید تمام اساطیر و خدایان یونان رو بلد باشی تا تازه بتونی بفهمی چی میگه.
ترجمه به آذین هم واقعا بعضی موقعهات آدمو اذیت میکنه! بعضی جاها خیلی مغلق و پیچیده میشه که هنوزم بعد دو سال، 130 صفحه مونده تا تمومش کنم!
ولی بعضی جاهاش واقعا عالیه و حتما ارزش داره بخونیم،حرفهای مفیستوفلس (ابلیس خودمان) درخشانه:
خردمندی و دانش،این والاترین نیرومندی بشر را،تا می توانی حقیر بشمار!
بگذار تا پندارهای واهی و افسونگری های روح بدکار تو را خلع سلاح کنند.
و تو بی هیچ محدودیتی در چنگ من خواهی بود...
سرنوشت او (فاوست) را به شیطانی تسلیم کرده است که همیشه بی باکانه پیشاپیش او راه خواهد رفت...
من او را مدام در بیابان های زندگی خواهم کشاند،او دست و پا خواهد زد،مرا خواهد گرفت،به من خواهد چسبید،
و اشتهای سیری ناپذیرش،خورشها و نوشیدنی هایی خواهد دید،که در برابر لبانش نوسان می کنند...
بی آنکه هرگز به آن برسند!
و هر قدر که برای تسکین خود تضرع کند،سودی نخواهد داشت؛
و اگر هم (فاوست) خودش را تسلیم شیطان نمی کرد،باز هلاک می شد...