باران یعنی تو بر می گردی
نویسنده:
نزار قبانی
مترجم:
یغما گلرویی
امتیاز دهید
صد نامه ی عاشقانه همه چیزی است که از خاکستر عشقم به جا مانده!!
درباره ی شاعر...
نزار قبانی یک شاعر نیست. یک "پدیده ی شعری" است. چهار حرف کوتاه نام او، دنیای بزرگ شعر عربی معاصر را در خود گرد آورده است و اکنون که حدود یک دهه از مرگ او می گذرد، ابیات و واژگان پرطنین سروده هایش، هنوز چون رودی خروشان در فرهنگ و زبان کشورهای عربی جاری است.
بیشتر
درباره ی شاعر...
نزار قبانی یک شاعر نیست. یک "پدیده ی شعری" است. چهار حرف کوتاه نام او، دنیای بزرگ شعر عربی معاصر را در خود گرد آورده است و اکنون که حدود یک دهه از مرگ او می گذرد، ابیات و واژگان پرطنین سروده هایش، هنوز چون رودی خروشان در فرهنگ و زبان کشورهای عربی جاری است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باران یعنی تو بر می گردی
کاخ و
جواهر و
حریر نمیخواهم
تنها تو را می خواهم!
تنها تو را ...
..............................
من میگم : آمین
اما "فاضل" میگه:
هر خواستنی عین توانایی نیست!
نقشه ها و پیش گویی هایم را پاره کردم
چونان اسب عربی، بوی باران تو را
پیش از باریدن، بو کشیدم
و آهنگ صدایت را
پیش از آن که حرف زده باشی، شنیدم
و گیسوانت را
پیش از آن که بافته باشی، پریشان کردم
در گریه می نویسم ...
عاشقی چون من باید سلامِ اول را بگوید؟
پی انگشتانم میگردم
پی شعله ی کبریتی
و کلمه یی
که در هـــیچ دفتر عاشــــقانه ایی نباشد.
گُر میگیرم ...
نامه نوشتن برای آنکه دوســــتش می داری ؛
چقدر دشـــــوار است
که دگر امید به بارانی ندارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم اتش
که هنوز ارزوی بوسه باران دارم
وقتی گفتم :
دوستت دارم
می دانستم انقلابی ست علیه قبیله
ناقوس رسوایی
براندازی سلطه
روییدن جنگل انبوه
افزایش آبی دریا
آزادی کودکان جهان
پایان عصر بربریت را می خواستم مرگ آخرین پادشاه را
وقتی که دوستت داشتم می خواستم درهای حرمسراها را بشکنم
سینهء زنان را از دندان مردان رها کنم
وقتی گفتم « دوستت دارم »
میدانستم الفبای تازه ای برای شهر بیسواد اختراع می کنم
و به مردم شرابی می بخشم که نمی شناسند
وقتی گفتم « دوستت دارم »
می دانستم بربرها با نیزه های زهرآلود و کمان های کشیده
تعقیبم می کنند
عکسم را به دیوار می چسبانند
اثر انگشتم را در کلانتری ها
وجایزهء بزرگ نصیب کسی ست که سر بریده ام را بیاورد
تا به سر در شهر مثل پرتقال لبنانی نصب شود
وقتی اسمت را بر دفتر گلها می نوشتم
می دانستم مردم مقابلم هستند
آل عثمان
دراویش و جاهل ها
آنها که در وراثتشان
از عشق
خالی
بر علیه من
گفتم آخرین پادشاه را بکشم ـ دولت عشق تو را به پا کنم ـ که تو ملکه اش
می دانستم فقط گنجشکها بامن اعلام انقلاب می کنند
کســی اگــر تــرا ببــوســد،
روی لبهــایــت
تــاکستــانــی را خــواهــد یــافــت
کــه مــن کــاشتــه ام . . .
حتی
سگهای محله مان هم
پارس نکردند......
خاکستر قلب پینه بسته ام را
او رفت که رفت من که هستم
باران بگشای دست بسته ام را
0000000000
ای خواب مرا فریب دادی
0000000000
از شهر غمم بیا گذر کن
باران به غریبی ام نظر کن
من در تب عشق جان سپردم
باران تو ببار و مارو تر کن
000000000
ای خواب مرا فریب دادی
000000000
از عشق نبردم هیچ سودی
باران تو مرا ز من ربودی
از یاد نمیبرم تو را عشق
هرچند که نیست یادبودی
000000000
ای خواب مرا فریب دادی
000000000
در خواب شدم عاشق و ای داد
لعنت به همه زندگیم باد
ای خواب مرا فریب دادی
دادی همه هستیم تو بر باد
0000000000
ای خواب مرا فریب دادی