بندگی خدا
نویسنده:
ناصر سبحانی
مترجم:
جهانگیر ولدبیگی
امتیاز دهید
این کتاب در اصل، شامل 13کاست از سری، درسگفتارهای استاد سبحانی است که به زبان کردی القا نموده است و مترجم خوشذوق جهانگیر ولدبیگی ضمن پیاده نمودن آن از روی کاست، به ترجمهی فارسی آن در قالب شش بخش اصلی زیر، همت گمارده است.
بخش نخست این مجموعه با "بندگی خدا و حقیقت خوشبختی" آغاز شده است و معنای اسلام، ایمان و نیز بندگی(عبودیت) با عبادت مورد واکاوی قرار گرفته است.بخش دوم شامل ارتباط مسئلهی بندگی و روز واپسین است که در این بخش چندین سوره از سورههای کوتاه جزء سی قرآن مانند تکاثر، قارعه، زلزال و ماعون و نیز سورهی ق و یس، مورد تفسیر و استنادِ استاد قرار گرفته است. استاد در این بخش به توضیح مراحل قیامت و رویدادهای مرتبط با آن به استناد قرآن پرداخته است و مسئلهی قیامت را به عنوان اصلیترین مسئلهی بندگی و مقوم بندگی و عبادت دانسته است و معتقد است که بدون ایمان به قیامت -به معنای احساس مسئولیت- بندگی امکان ندارد
بیشتر
بخش نخست این مجموعه با "بندگی خدا و حقیقت خوشبختی" آغاز شده است و معنای اسلام، ایمان و نیز بندگی(عبودیت) با عبادت مورد واکاوی قرار گرفته است.بخش دوم شامل ارتباط مسئلهی بندگی و روز واپسین است که در این بخش چندین سوره از سورههای کوتاه جزء سی قرآن مانند تکاثر، قارعه، زلزال و ماعون و نیز سورهی ق و یس، مورد تفسیر و استنادِ استاد قرار گرفته است. استاد در این بخش به توضیح مراحل قیامت و رویدادهای مرتبط با آن به استناد قرآن پرداخته است و مسئلهی قیامت را به عنوان اصلیترین مسئلهی بندگی و مقوم بندگی و عبادت دانسته است و معتقد است که بدون ایمان به قیامت -به معنای احساس مسئولیت- بندگی امکان ندارد
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بندگی خدا
حقیقت در درون توست . بیرون خبری نیست بجز جهان واقعیت ها ، اموری که خوب یا بد ، رخ میدهند و واقع میشوند . حقیقت هرچه که باشد آنرا در درون خود خودت خواهی یافت .
دوست عزیزی که این مطلب رو نوشتی...
چیزی به نام بندگی وجود داره... بندگی از بند میاد... و بند از ریشه بستن است.... بعضی ها بسته و وابسته و در بند (( پول ))، (( سکس ))، (( قدرت و مقام دنیا )) و ... هستند.
اینها چنان در مورد (( داشتن پول ))، (( داشتن سکس )) و (( داشتن قدرت و مقام )) در بندگی دنیا و مردم دنیا غرق شده اند که حاضرند برایش آدمها را مثل آب خوردن به خاک و خون بکشند (( دارایی ات )) ، (( ناموست )) و (( آبرویت )) برای آنها هیج ارزشی ندارد!!!! چون (( بنده خدا )) نیستند بلکه (( بنده نفس اماره و شیطانی خودشان )) هستند...
اینجاست که (( بندگی خدا به عنوان مظهر عشق و شرافت و آزادگی )) معنای خودش را پیدا می کند. زمانی معنای (( بندگی خدا و بیداری)) برای ما روشن می شود که معنای (( بندگی شیطان و مستی )) برای ما روشن شده باشد.
در پناه حق باشی.
خدایا نماز می خوانم چون:
1- بی تو هدف و غایتی نخواهم داشت و اگر تو نباشی می خواهم دنیا نباشد؛ دنیا بی تو و بی یاد تو برای من ارزشی ندارد.
2- بی تو آرامشی نخواهم داشت و سراسر تنهایی، سراسر ضعف، سراسر پوچی خواهم بود.
3- بی تو شرافت اخلاقی نخواهم داشت. بی تو تعهد معنا ندارد؛ اخلاقیات سست می شود؛ و هوس جای شرف قد علم می کند.
4- بی تو آبرو و احترامی ندارم.
درست مثل غلام و کنیز و یتیمی که مالکش هر بلایی به سرش می آورد این دنیا و مردمش هر بلایی که می خواهند بر سر من بی کس خواهند آورد.
و ...
خداجون واقعا متاسفم
هرچه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضرشد. اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم.
وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم ها و گوش هایم را بستم تا خدا را نبینم و صدایش را نشنوم.
من ازخـــدا گریختم بی خبرازآن که او با من و درمن بود !
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها بلا ومصیبت ماندم.
ازهمه کمک خواستم اما هیچکس فریادم را نشنید و یاریم نکرد.
با شرمندگی فریاد زدم :
خدایا اگرمرانجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هرچه بگویی همان را انجام دهم !
درآن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باورکرد و مرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما درکمترین مدت خدا نجاتم داد.
گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت و لطف بی حد تورا جبران کنم ؟
گفت : هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان درهمه حال درکنار تو هستم.
گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و ازاین لحظه عاشقت هستم.
سپس بی آن که نظرخدارا بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگیم ادامه دادم. اوایل کار هر آن چه ازاومی خواستم فراهم می شد. اما ازدرون خوشحال نبودم !
نمی شد هم عاشق خدا شوم وهم به نظرات او بی توجه !
راه و روش خدا را نمی پسندیدم.
با آن چه او می گفت من به آرزوهای بزرگی که داشتم نمی رسیدم.
پس او را فراموش کردم تا راحت تر به آن چیزهایی که می خواهم برسم!
برای ساختن کاخ رویاییم از رهگذران کمک می خواستم.
آنان که خدارا می دیدند سری ازتاسف تکان می دادند و رد می شدند و آن ها که جزسنگ های طــلایی قصـــرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آن ها نیزبهره ای ببرند که همان ها در آخر کاراز پشت خنجرها زدند و رفتند!
همان گونه ازمن گریختند که من از صدای خدا و وجدانم!
نا امید ازهمه جا دوباره خدا را خواندم. کنارم حاضربود!
گفتم: دیدی بامن چه کردند؟!
آنان را به جزای اعمالشان برسان ...
گفت: تو خودت آن ها را به زندگیت فراخواندی!
ازکسانی کمک خواستی که محتاج تر از هرکسی به کمک بودند.
گفتم: مرا عفو کن. من تورا فراموش کردم و به غیرتو روی آوردم. اگردستم بگیری و بلندم کنی هرچه بگویی همان کنم.
بازهم خدا تنها کسی بود که حرف ها وسوگندهایم را باورکرد.
می دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره روی پای خود ایستاده ام.
گفتم: خدایا چه کنم ؟
گفت: هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان که همیشه درکنارت هستم.
گفتم: چرا اصرارداری تو را باورکنم و عشقت را بپذیرم؟!
گفت: اگر مرا باورکنی خودت را باورکردی اگرعشقم را بپذیری وجودت آکنده ازعشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که درجست وجوی آنی می رسی و دیگرنیازی نیست که خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیاندازی! دیگرچیزی نیست که تو نیازمند آن باشی و به خاطرآن از من روی گردانی. وقتی مرا باورکردی حرف ها و وعده هایم را باورخواهی کرد!
وقتی عاشقم شدی و باورم کردی به آن چه می گویم عمل می کنی زیرا درستی آن ها را باورداری وسعادت خود را درآن ها می بینی!
بدان که من :
عشق مطلق، آرامش مطلق
و
نورمطلق هستم وازهرچیزی بی نیاز!
خدا: بنده من دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا خستهام برایم مشکل است نیمهشب بیدار شوم.
خدا: بنده من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا: بنده من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خستهام آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یاالله.
بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.
خدا: بنده من همانجا که دراز کشیدهای تیمّم کن و بگو یاالله.
بنده: خدایا هوا سرد است نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا: در دلت بگو یاالله، نماز شب برایت حساب میکنیم.
بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد.
خدا: ملائکه من ببینید من آنقدر ساده گرفتهام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم اما باز خوابید.
خدا: ملائکه من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.
ملائکه: پروردگارا باز هم بیدار نمیشود.
خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده من بیدار شو.
نماز صبحت قضا میشود، خورشید از مشرق سر بر میآورد.
ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد شاید توبه کرد.
بنده من تو به هنگامی که به نماز میایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری...