رسته‌ها
قتل کسروی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 85 رای
نویسنده:
درباره:
احمد کسروی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 85 رای
پرونده قتل کسروی همچنان گشوده است. همه کسانی که استقرار جامعه ای بر پایه عدل و داد و آزادی و برابری را در ایران خواهانند می باید رسیدگی مجدد به پرونده قتل کسروی را خواستار شوند. تا این ظلم بزرگ برجاست کجا می توان از داد و دادگستری سخن گفت.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
228
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
reza447reza447
reza447reza447
1391/03/01
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی قتل کسروی

تعداد دیدگاه‌ها:
143
بازخوانی به قتل رساندن " احمد کسروی " از کتاب "قتل کسروی"، نوشته دکتر ناصر پاکدامن
🔹ما می دانستیم و به ما اطلاع داده بودند که که فدائیان اسلام و مذهبیون مصمم به ترور کسروی هستند. کسروی نیز می دانست و این مطلب را چند بار با نامه یا شفاهی به مقامات بازپرسی تذکر داده بود. و ما هر بار که به بازپرسی می رفتیم آن قیافه ها را در راهروی جلوی بازپرسی می دیدیم که در بین شلوغی و ازدحام مراجعین رفت و آمد می کردند. آن روز پس از آنکه کسروی وارد اتاق بلیغ می شود ، حدادپور که مسلح بود در قسمت دست راست اتاقک و یزدانیان جلوی در ورودی مستقر می شوند.
🔹برادران امامی با چند نفر از همدستان و توطئه کنندگان که در لباس‌های پاسبان نظامی و متفرقه در راهرو و جلوی در ورودی بازپرسی در میان جمعیت در رفت و آمد بوده اند، وقتی که از استقرار کسروی جلوی میز بازرس مطمئن می شوند، در یک یورش ناگهانی و حساب شده یزدانیان را که دارای جثه کوچکی بود به کناری پرتاب می کنند و یک نفر او را نگه می دارد، سید حسین امامی در یک دست اسلحه و در دست دیگر کاردی بزرگ، می خواهد از اتاقک کوچک عبور کرده وارد اتاق بازرسی م شود.
🔹حدادپور که سرراه او نشسته به عجله بلند می شود که راه او را سد کند. امامی در این وقت در بین اتاقک و اتاق بازپرسی را باز کرده حدادپور کمر او را از پشت می گیرد. در حال این کشمکش، برادر بزرگتر، سید محمد که با طرح پیش بینی شده به دنبال برادر کوچک وارد اتاقک می شود با کاردی بلند از پشت سر چنان ضربه ای به پشت حدادپور می زند که به تشخیص پزشک قانونی چهار دنده حدادپور از بند جدا می شود و نوک کارد هم قلب حدادپور را می شکافد. دو ضربه دیگر از پهلو و گردن به حدادپور وارد می شود و گلوله ای نیز از شانه او وارد بدن او می شود که معلوم نیست از طرف برادران امامی شلیک شده و یا از طرف شخص سومی(گویا به اسم مستعار الماسیان) که از پشت سر برادر بزرگتر وارد اتاق شده بود. حدادپور را از پای درآوردند.
🔹سیدحسین که پایش از چنگ حدادپور خلاص شده بود تیری از پشت به کسروی شلیک می کند، کسروی بلند می شود و از طرف راست میز بازرس می رود تا خود را در پناه میز قرار دهد که در حالیکه پشت صندلی واژگون شده بازپرس گیر کرده بود و دست راستش هچنان از جیب بغلی که اسلحه در آن بود بیرون نیامده بود، در اثر تیرهای پی در پی امامی و شاید آن دو نفر دیگر از پای در می آید. و آنگاه هر سه نفر خود را با کارد به اندام نحیف و تیرخورده او می رسانند و کاری می کنند که سلاخ‌ های قصابخانه با گوسفند نمی کنند.
🔹محمدعلی جزائری که آن روز در محل کانون بود خبردارم کرد. بلافاصله خودم را به دادگستری رساندم و یک راست به طرف اتاق بازپرسی شعبه ۷ که می دانستم کجاست رفت.
🔹سراسر راهروی بازپرسی به اشغال نیروهای انتظامی و پلیس درآمده بود و هیچ رفت و آمدی در آن نمی شد. در اتاق بازپرسی شعبه هفت قفل شده بود و دو سرباز و یک پاسبان دادگستری جلوی آن ایستاده بودند و به کسی اجازه ورود نمی دادند. رفته رفته یاران کسروی از راه می رسیدند. یکی دو تن از اعضای خانواده کسروی و یکی از دامادهایش سراسیمه خود را به آنجا رسانده بودند. حدود ساعت سه بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی و یک افسر شهربانی و دو سه نفر مامور دیگر آمدند و به چندتن از اعضای خانواده و یاران کسروی اجازه دادند وارد راهرو بازپرسی شوند. من یکی از آن ها بودم.
🔹به دستور افسر شهربانی پلیس دادگستری در را باز کرد. با وحشت و دلهره در جلو یک سرباز و پلیس بعد افسر و پزشک قانونی وارد اتاق شدند، بقیه به دنبال آنها. یکی دو نفر که جلوی ما بودند وضع اتاق بازپرسی و جنازه حدادپور را که جلوی در افتاده بودند دیدند، در همان اتاقک ورودی جلوی در روی صندلی افتادند و شیون آنها بالا رفت. و بعضی از ورود به اتاق منصرف شدند و افراد گریان و از حال رفته را کمک کردند و بیرون اوردند.
🔹پس از بررسی مختصری از سردخانه پزشک قانونی وسائلی آوردند و جنازه های تکه پاره شده را به سردخانه بردند. وضع اتاق در ورود ما به این شکل بود. کف اتاق پوشیده از خون تازه و خشک شده. در و دیوار خونی. وقتی جنازه ها را بردند دستور دادند که اتاق شسته شود.
🔹بیشتر اعضای خانواده و یاران کسروی که تا این موقع در دادگستری جمع شده بودند برای مشورت و تصیم گیری به محل کانون رفتند و من و چهار نفر از یاران و اعضای خانواده به دفتر پزشکی قانونی رفتیم. پژشک قانونی مشاهدات خود را نوشت و جواز دفن صادر شد. در این مدت مرتب بین پزشک قانونی و مقدمات شهربانی و حکومت نظامی و شاید نحست وزیر و وزیر دادگستری با تلفن گفت و گو می شد.
🔹ما در راهرویی در همان نزدیکی در انتظار بودیم. حدود ساعت شش بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی به همراه یک افسر شهربانی و یک افسر شهربانی و یک افسر فرمانداری نظامی به سوی ما آمدند. افسر شهربانی خطاب به ما گفت: جواز دفن صادر شده. جنازه ها را کجا می خواهید ببرید؟ و کجا می خواهید دفن کنید؟
🔹ما که هنوز در بهت و ناباوری و تاثر بودیم توان تصمیم گیری نداشتیم. اما هنوز جمله او تمام شده نشده بود که یک نفر با عجله از دفتر آمد و صدایش کرد و به گوشه ای برد و آهسته با او گفت و گو کرد. سپس آن افسر هم به دفتر رفت تا با تلفن کسب تکلیف کند.( از کدام مقام؟ نمی دانم) و پس از چند دقیقه با حالتی افسرده آمد و گفت دستور داده شده و حتما جناز ها را تا امشب باید از اینجا بیرون ببرید. همه ما در بهت فرو رفته بودیم. چگونه؟ چرا؟ یکی از یاران افسر ما در حالیکه از شدت تاثر اشک می ریخت و می لرزید فریاد زد: "ما امروز صبح راهنما و برادر خودمان را صحیح و سالم آورده ایم و در کاخ ادگستری به شما تحویال داده ایم و حال شما به ما تکلیف می کنید جنازه پاره آن ها آنها را حتما تا شب از اینجا بیرون ببریم؟"
🔹همه حاضران می گریستند. افسر پیام آور نیز سخت دستخوش تاثر شده بود، با احترام دوست افسر ما را کناری کشید و به زبان ترکی مطالبی به نجوا به او گفت.( ایشان هر دو همشهری کسروی و از اهالی آذربایجان بودند) بعدها دانستیم که به او گفته بود که طبق اطلاعی که هم اکنون از اداره آگاهی شهربانی و رکن ۲ ستاد ارتش به پزشک قانونی رسیده گروهی از بازاریان و متعصبین مذهبی آزادی قاتلین را که بازداشت شده اند را تقاضا دارند. و گفته اند که اگر آنها را تا امشب آزاد نکنید ساختمان پزشکی قانونی و دادگستری را به آتش می کشیم که با جنازه آن ملاعین خاکستر شود.
🔹ما فقط نعره خروشان افسر همباور خود را شنیدیم که می گفت: به جهنم. بگذار این بیدادگستری بسوزد. بهتر که کسروی و حدادپور هم بسوزند و خاکستر شوند. ما جسم بیجان آنها را نمی خواهیم، ما زنده آن ها را می خواستیم و زار زار می گریست. به من گفت: بیایید بروید به فکر زنده ها باشیم. نماینده پزشکی قانونی کنار ملک نژاد رفت و گفته های افسر شهربانی را برای او باز گفت. پیرمرد با تاثر و لهجه شیرین آذربایجانی بلند بلند گفت: "کتابها، اندیشه ها و نوشته های او پیش ما است. جنازه اش را به مرده پرستان بخشیدیم" و به راه افتاد.
🔹همه به کانون آمدیم. وسط حیاط بزرگ کانون همسر، فرزندان، دادمادها و نوه های کسروی و تعداد زیادی از همباوران او نشسته و ایستاده در سکوت و اندوه فررفته بودند. اولهای شب از اداره آگاهی شهربانی تلفنی شد و پس از آن بود که حدود ساعت ۸ بعد از ظهر دو مامور اداره آگاهی به محل کانون آمدند و با دوتن از یاران گفت و گوی کوتاهی کردند و رفتند. این دو هم در میان حاضران آمدند تا پیام آن دو مامور آگاهی را به همه برسانند: "در تلفن نخواستیم به شما بگوییم، چون مطلب کاملا محرمانه است. به علت تهدید طرفداران قاتلین، صلاح نیست جنازه ها در امامزاده ها به خاک سپرده شود. متولیان امامزاده ها هم گفته اند نه. امشب در تاریکی جنازه ها را به طور ناشناس به سر قبر ظهیرالدوله در شمیران منتقل می کنیم. با مقامات گورستان ظهیرالدوله هم صحبت کرده ایم گفته اند مانعی ندارد. بنابراین فقط چند نفر بدون هیچ تشریفات فردا آنجا حاضر باشند که ناظر به خاکسپاری جنازه ها باشند. خبر را به روزنامه ها هم ندهید.
🔹بعضا از یاران معتقد بودند اصلاکسی نرود چون با توجه به مطالب کتاب صوفیگری، تدفین کسروی در آرامگاه صوفیه ناشایسته است و مغایر و مخالف با عقاید او. بالاخره پسر بزرگ کسروی، جلال، با مشورت با دیگر اعضای خانواده قرار گذاشت که فردا بی سر و صدا خودمان برویم تا ببینینم چه می شود؟
🔹سر قبر ظهیرالدوله:فردا تا ساعت ۸ صبح در آرامگاه ظهیرالدوله، هیچ خبری نبود. من ساعت هفت و نیم به آنجا رسیدم. گورستان سوت و کور بود نه جنازه ای نه گوری و نه گورکنی. پیرمرد درویشی کمی دورتر از قبر ایرج میرزا بر سنگ قبری نشسته بود و زیر لب ذکری می خواند. من از میان قبرها به جنوب گورستان رفتم. عقب جنازه ها می گشتم. اتاقکی با در و پنجره بسته نظرم را جلب کرد. فکر کردم آرامگاه خصوصی کسی است. هنوز به ضلع جنوبی آن نرسیده بودم که متوجه پاسبانی شدم که کنار پنجره تکیه داده بود و در حال استراحت بود. خیلی خسته به نظر می رسید. صبح به خیری به او گفتم و پرسیدم: سرکار دو تا جنازه را اینجا نیاورده اند؟
🔹خودش را جمع و جور کرد و جواب داد: درست نمی دانم اما چرا گمانم همانست که دیشب نصف شب آوردند و توی اتاق به امانت گذاشته اند. من خودم ندید مرا نگهبان گذاشته اند. جناب سروان ساعت ۸ می‌آیند. کلید پیش ایشانست. شما هم لطفا بروید آن طرف باغچه چون گفته اند کسی به اتاق نزدیک نشود.
🔹در ساعت ۸ رفته رفته یاران و جمعیت زیادی از زن و مرد و عده ای از دانشجویان دانشگاه می آمدند و دورتر از اتاق می ایستادند. پاسبانان و نگهبانان دیگری هم آمدند. یک افسر شهربانی و شهردار تجریش و چند نفر کمی دورتر از ما صحبت می کردند. یک نفر از اعضای خانواده کسروی و دو تن از یاران ما به گفت و گوی آن ها فراخوانده شدند. آنها اصرار داشتند هر چه زودتر دو قبر برای آنها خریداری شود و جنازه ها هر چه زودتر دفن شوند و مردم متفرق شوند چراکه بیم برخورد و جنجالی می‌رفت. یاران ما با دفن جنازه ها در گورستان ظهیرالدوله مخالف بودند. مقامات شهربانی ماموریت داشتند و مصر بودند که این کار هر چه سریعتر انجام شود.
🔹در این موقع جنازه ها که در پتو پیچیده شده بود از اتاق بیرون آورده شد و جلوی اتاق روی زمین قرار گرفت. چشمها به جنازه های سوراخ سوراخ و از هم شکافته دو انسان اندیشمند و فداکار خیره شده بود. همه در سکوت و ناباوری مطلق بودند. یک دقیه دو دقیقه و سه دقیقه از هیچ کس صدائی در نمی آمد . . . ناگهان فغان و شیون زنی از خانواده کسروی سکوت را در هم شکست. از آن پس بود که دیگران نیز با او همدردی و همراهی کردند.
🔹سروان سیمنو بالای سر جنازه ها قرار گرفت، با صدائی رسا و گرم در اینباره گفتنیها گفت که همه را به تاسف و تفکر واداشت: تاسف به حال مردمی که با اندیشمندان و راهبران فکری وطنشان اینچنین رفتار می کنند و تفکر به آینده تاریکی که در انتظار ملتی است که نیکخواهان و دلسوزان جامعه را با چنین رفتار دژخیمانه ای از بین بر می دارد.
🔹محل دفن جنازه ها:مخالفت یاران و خانواده کسروی با دفن جنازه ها در گورستان ظهیرالدوله مامورین انتظامی را به تلاش و کنکاش واداشت. چرا که دستور داشتند که هرطور هست این جنازه های متلاشی را از جلوی چشم مردم بردارند. پس از گفت و گوی بسیار و با پادرمیانی شهردار تجریش و به راهنمائی یکی از کارکنان گورستان ظهیرالدوله قرار شد چند نفر از مامورین و یاران با متولی "امامزاده قاسم" شمیران که در سینه شمالی کوه البرز قرار دارد، گفت و گو کنند. گویا که یکی از مامورین هم جلوتر رفته بود و از طرف شهردار و کلانتری تجریش، از او خواسته بود که این کار را حتما سر و صورتی بدهد.
🔹ما که به همراه مامورین به امامزاده قاسم رفتیم، متولی با آمادگی کامل و روی خوش گفت: "یک ساعت دیگر می توانید جنازه ها را بیاورید همه چیز آماده ست." من از او پرسیدم که آیا می توانم محل را ببینم با گرمی جواب داد: "با کمال میل، دنبال من تشریف بیاورید."
🔹در بین راه نجواکنان و به زیرکی گفت: "وقتی به بنده امر شد این خدمت ناقابل را انجام دهم با اجازه شما صلاح ندانستم در گورستان عمومی امامزاده ترتیب این کار را بدهم. یک جای مرغوب و عالی پیدا کردم که گمانم شانس این سید اولاد پیامبر بوده است."از چرب زبانی او خوشم آمد خاصه که چنین راه حلی مورد علاقه و قبول ما هم بود. از راه باریکی که کنار یک جوی آب باریکتر ادامه داشت ما را به سرچشمه این آب برد. در سینه کوه، دور از آبادی چشمه کوچک آبی از سینه کوه بیرون می آمد. با چشم اندازی بر دره ای ژرف و بسیار زیبا. دو کارگر با مقدار زیادی سیمان و بیل و کلنگ مشغول کندن قبرها بودند. چون زمینی طویل و دراز و باریک و با پهنای کم بود قرار شد یک گودال به درازی قد دو نفر بکنند، و هر قدر هم مقدور باشد گودتر.
🔹از شستشو و مراسم کفن و دفن از من پرسید گفتم که هیچکدام را لازم ندارند. بسیار زیرک و به کار خود وارد بود. گفت: "شهید که این چیزها را لازم ندارد. حق با جنابعالی است. به پاسبانی که همراه ما بود گفت: "سر کار بدو به جناب سروان و آقای شهردار بگو موافقت شد جا آماده است کنار چشمه آبک. جنازه ها را همانطور که گفتم از همان راه بیاورید. حدود ساعت ۱۱ جنازه ها را آوردند. محل دفن آماده بود. و تل بزرگی سیمان ماسه و سنگ آماده شده بود.
🔹هر دو جنازه را با همان بدنهای پاره و صورت شکافته در امتداد هم در آن گودال قرار دادند بطوریکه صورت متلاشی شده کسروی و حدادپور به طرف هم قرار داشت گویی به چشم و چهره هم نگاه می کنند.
🔹با سیمان و خرده سنگهائی که از دل کوه بیرون آورده بوند گودال را پر کردیم و روی آن را صاف کردیم انگار نه انگار که در این مکان کنار چشمه آبک اتفاقی افتاده است. یکی از دانشجویان دانشگاه با گفتار گرم و تکاندهنده خود به یاران و خانواده کسروی دلگرمی داد و خطاب به خفتگان کنار چشمه آبک هم گفت:" جانفشانیهای شما بی نتیجه نخواهد ماند، و نسل آینده پیروزی عقل و منطق را بر جهل و تعصب، و چیرگی آزاداندیشی و روشن بینی را بر یکسونگری و تاریک اندیشی خواهد دید."
🔹نمی دانم او امروز کجاست؟ و از آرزوهای دوران جانی خود نمونه تحقق یافته ای می بیند؟ اکنون که بلندیهای چشمه آبک را پوششی از خانه هایی از گل و سنگ و آجر و آهک و آهن و بتون و سیمان در خود گرفته است.
[quote='هیرکان']همواره سعی کنید با سند و مدرک سخن بگویید.(سند و منبعی برای اثبات این ادعای خود دارید که ادوارد براوون برای ملیت و وضع مردم و تمامیت ارضی خاک ایران اهمیتی قائل نبودن؟
جناب کایدان
شاید این دیدگاه من نادرست باشد اما فرنگی ها در عمل و به هنگام برخورد با ایرانیان بجای کاربرد اشعار شاهنامه که صحبت از تلاش و کوشش و پایمردی می نماید بیشتر در فکر جا انداختن فلسفه باری به هر جهت و رد دنیا و فلسفه بافی با دید منفی نگریستن به دنیای مادی می پرداختند.[/quote]
جناب هیرکان مشخصا موضوع مورد اشاره ما اینجا شخصیت و دیدگاه ادوارد براوون نسبت به ایران است. نه نویسندگان و مشاهیر روس و فرانسه. اگر برای مثال اشاره به لمتون مورخ و محقق معروف انگلیسی می گردید(صاحب کتاب مشهور مالک و زارع و....) مطمئنا بنده عکس العملی نشان نمیدادم چون کاملا با شخصیت ضد ایرانی این مورخ و جاسوس و سفیر انگلیس در ایران آشنایی دارم ،اگر صحبت از لرد کروزن ، یا سرپرسی ساکس یا سرجان ملکم و هر کدام از ایران شناسان غربی می بود باز جای اعتراض نمی بود،ولی وقتی صحبت از ادوارد براون و ایران ستیزی و دشمنی با فرهنگ و ملت ایران به میان می آید درک این ادعا برای بنده بدون سند و مدرک نه تنها صقیل بلکه بدور از ذره ای از واقعیت و انصاف است چون به آثار و عقاید او تاحدودی آشنایی دارم، و خصوصا تلاش بسیار و کمکهایی که او به دانشمندان بزرگ ایرانی در دوران خود نمود و جای تعجب است که میبینم هیچکدام از این اندیشمندان از او اینگونه یاد نمی کنند ولی برخی مدعی ضد ایرانی و ضد فرهنگ ایرانی بودن او هستند. این موضوع است که برای درک بهتر آن مشخصا احتیاج به ارائه سند و مدرک است.
[quote='دبیرزاده']به آقای kaydan
اگر شما کتاب a year among the persians ادوارد براون را خوانده باشید ، خواهید دزیافت که هر چند که او شیفته ادبیات فارسی بوده اما ایشان دیدی بسیار منفی به فرهنگ ایرانی داشته ،( البته من او را سرزنش نمیکنم زیرا بسیاری از رفتارهای روزمره ایرانیان تا به امروز باید دگرگون شود )، پس از آنهم یاری های ایشان به مشروطه خواهان در راستای سیاست خارجی انگلیس بود که از مشروطه حمایت میکرد، بدیگر سخن خود ادوارد براون انسانی نیکنهاد بود که ایران را تنها در چهارچوب ادبیات فارسی دوست داشت و بس.[/quote]
این ادعای پیشین شماست:
((...ولی ایشان به ملیت و وضع مردم و نگاهداشت مرزهای ایران اهمیتی نمیداده ))
در ادامه آوردید که ادوارد براوون دید بسیار منفی به فرهنگ ایرانی داشت.
و در ادامه باز آوردید:
یاری ایشان به مشروطه خواهان در راستای سیاست خارجی انگلیس بوده.
بفرمایید کجای کتاب یکسال در میان ایرانیان ایشان اشاره به این موارد شده؟! و چه کسی ادعا کرده حمایت ادوارد براوون از مشروطه خواهان در راستای سیاست و خواست دولت انگلیس بوده؟! از کی تا کنون شخصی عاشق ادبیات و فرهنگ یک کشور است ولی از فرهنگ و آن ملت متنفر است؟!
ادوارد براوون در طول حیات علمی و فرهنگی خود چه اقدامی نموده که نشان دهنده این باشد که او خواهان تجزیه ایران بوده؟ کتاب یکسال در میان ایرانیان توسط منصوری و صالحی علامه ترجمه و منتشر گردیده،آیا در این کتاب چنین نظری رو بیان داشته یا این برداشت شما چنین بوده؟
به آقای kaydan
اگر شما کتاب a year among the persians ادوارد براون را خوانده باشید ، خواهید دزیافت که هر چند که او شیفته ادبیات فارسی بوده اما ایشان دیدی بسیار منفی به فرهنگ ایرانی داشته ،( البته من او را سرزنش نمیکنم زیرا بسیاری از رفتارهای روزمره ایرانیان تا به امروز باید دگرگون شود )، پس از آنهم یاری های ایشان به مشروطه خواهان در راستای سیاست خارجی انگلیس بود که از مشروطه حمایت میکرد، بدیگر سخن خود ادوارد براون انسانی نیکنهاد بود که ایران را تنها در چهارچوب ادبیات فارسی دوست داشت و بس.
همواره سعی کنید با سند و مدرک سخن بگویید.(سند و منبعی برای اثبات این ادعای خود دارید که ادوارد براوون برای ملیت و وضع مردم و تمامیت ارضی خاک ایران اهمیتی قائل نبودن؟
جناب کایدان
اگر در آثار نویسندگان بزرگ روس قرن نوزدهم که ابرمرد های دنیای ادبیات به حساب می امدند و تولستوی و چخوف جزوی از این گروه بودند دقت بفرمایید با دغدغه های انها درباره انسانیت آشنا خواهید شد.
اما
هیچ یک از این اندیشمندان سخنی از آزاد سازی لهستان تحت اشغال روسیه و اعتراض به تسخیر قفقاز و اسیای مرکزی توسط دولت مطبوعشان نمی زدند.
آیا در طول قرن نوزدهم اندیشمندان آزادی خواه فرانسه به دست اندازی و استعمار الجزایر و هندوچین و تقسیم آفریقا توسط کشور های خود اعتراض بایسته ای کردند و یا این گونه برنامه ها را گسترش فرهنگ و تمدن در میان کشور های توسعه نیافته می پنداشتند؟
اگر دقت نماییم از اوایل قرن نوزدهم که بریتانیا و در واقع کمپانی هند شرقی جای پای خود را در ایران محکم نمود همواره صحبت از گل و بلبل و عرفان و صوفی گری و خیام و .... می کردند اما در عمل منافع دولت مطبوع خود را مقدم تر از دیوان لسان الغیب و طراوت آب رکن آباد می پنداشتند.
شاید این دیدگاه من نادرست باشد اما فرنگی ها در عمل و به هنگام برخورد با ایرانیان بجای کاربرد اشعار شاهنامه که صحبت از تلاش و کوشش و پایمردی می نماید بیشتر در فکر جا انداختن فلسفه باری به هر جهت و رد دنیا و فلسفه بافی با دید منفی نگریستن به دنیای مادی می پرداختند.
[quote='دبیرزاده']..دنباله دیدگاه پیشین
و درباره دیدگاه استاد براون ، البته ایشان دوستدار ادبیات و شعر فارسی بوده که ستودنی است ولی ایشان به ملیت و وضع مردم و نگاهداشت مرزهای ایران اهمیتی نمیداده ،
،[/quote]
همواره سعی کنید با سند و مدرک سخن بگویید.(سند و منبعی برای اثبات این ادعای خود دارید که ادوارد براوون برای ملیت و وضع مردم و تمامیت ارضی خاک ایران اهمیتی قائل نبودن؟
[quote='payandeh45']سلام خدمت همه دوستان
دوستانی که به غلط شیعه گری را باعث یکپارچگی سرزمین ایران می دانند و صفویان را مظهر آن، یا تاریخ ایران زمین پس از اسلام را به درستی درک نکرده اند و یا یر اساس اعتقادات و تعصیات مذهبی سخن رانده اند بدون مستندات تاریخی.
اتفاقا با ظهور صفویان و شروع شیعی گری که کسروی آن را نقد می کند ضربات جبران ناپذیری بر جغرافیای ایران زمین ، زبان فارسی و مردم ایران زمین وارد شد
صفویان با انتشار شیعه گری غالی و قتل عام مردم ایران به دلیل سنی مذهب بودن و کوچ نخبگان زبان فارسی یه هند، ایران را از این نخبه گان خالی کرد تا چایی که ما در ابن دوره به قول ادوارد براون با افول شعر فارسی مواجه می شویم.
سرزمین هایی از ایران زمین که بر مذهب خود باقی ماندند و یه زبان فارسی تکلم می کردند در دوره های یعد از ایران جدا شدند مانند خراسان ( افغانستان کنونی ) و آسیای مرکزی که بعد ها به خاطر همین جدایی با غلیه زبان ترکی مواجه شدند. زیرا این سرزمین ها به دلیل کشته شدن به خاطر مذهب دیگر خود را متعلق به سرزمین ایران نمی دانستند. و یر مذهب سنی خود تا الان یاقی مانده اند.
الان شما اگر از نخیه گان تاچیکستان در مورد چدایی این سرزمین از ایران زمین بپرسید، صفویان و گرایش شیعی آن ها را عامل این چدایی می دانند زیرا انها با ایجاد جکومتی شیعی در ایران که در اقلیت بودند و عامل مذهب، بین مردمان ایران زمین جدایی ایجاد کردند و اندیشه هایی از نوع شیعه غالی در ایران رواج دادند که تا الان آن را احساس می کنیم.
شما را مراچعه می دهم به مقاله جالبی از دکتر علی سالاری استاد دانشگاه ارومیه:
http://ensani.ir/fa/content/342905/default.aspx[/quote]
جناب پاینده،
هر چند با نظر شخصی خود شما موافق نیستم ولی مرسی برای معرفی مقاله‌ی «نقد و بررسی نظریه‌های موجود درباره تشکیل حاکمیت صفوی» از آقای علی سالاری شادی (دانشیار دانشگاه ارومیه).
با این که نوع نوشتاری و ساختار این مقاله را کمی مغشوش یافتم و آن آرایش آکادمیک با استاندارد مطالب نهادهای علمی غربی را نداشت و در برخی از جملات شبه‌نگاه ضد قومی احساس می‌شود ولی با تمامی این‌ها در نوع خود جالب و باارزش بوده و اطلاعات مفیدی در این باب به دست می‌دهد. متاسفانه جای این نوع بررسی‌های علمی در مجلات تحصصی هنوز خالی‌ست.
[quote='nikdoost']جناب behruz67؛ اوّل اینکه ننوشتم این اشعار از فردوسی اسـت، دوم اینکه اگر این اشعار از فردوسی نیست پس سُـراینده ی آن کیست، سـوم فردوسی بیش از 2500 بیت شعر در شاهنامه اش سروده است، آیا آنها را نیز خوانده ایم، نیمی از شاهنامه را؟، یک سوم از شاهنامه را؟، یک دهم از شاهنامه را و ...، البته این گونه ایراد و اشکالها به هیچوجه از زیبائی و هیجان و تاثیر حماسه ای آنها نمی کاهد و اساساً بیشتر از ما ها فردوسی و سراینده ی این اشعار را هردو با هم نمی شناسیم و قدر و منزلتشان را هردو باهم ارج نمی نهیم. هرکه این اشعار را گفته به زیبائی و نیکی سُفته، رحمت خداوند بر روان پاکشان [/quote]
جناب نیکدوست،
* این اشعار منسوب به فردوسی‌ست و زمانی که اشاره‌ای به نام دیگری نیست اجبارا فردوسی را سراینده‌ی آنان می‌دانیم.
*‌ در یکی از لینک‌هایی که برای اطلاعات بیشتر گذاشته بودم توضیح داده شده که سراینده‌ی اصلی به احتمال زیاد «حبیب الله نوبخت» می‌باشد.
* نخیر من به شخصه تمام شاهنامه را نخوانده‌ام و به گمانم کمتر کسی این کار را انجام داده باشد و این درصد به مراتب خیلی پایین‌تر خواهد بود اگر نسخه‌های متفاوت شاهنامه را در نظر بگیریم.
اما خوشبختانه در دنیای مدرن محققانی هستند که این زحمت را کشیده و ما می‌توانیم به این نوشته‌ها مراجعه کنیم. برای مثال، کتاب «فردوسی و سروده‌هایش»‌ نوشته‌ی برتلس در همین کتابناک متن لینک منبع جالب و ارزشمندی در مقایسه و بررسی نسخه‌های متفاوت و تحقیق در زندگی فرودسی محسوب می‌شود.
* «زیبایی» و غیره معمولا عناصری هستند که به نوع نگاه افراد بازمی‌گردد. طبعا اختلاف و کثرت رای در این نوع نگرش‌ها طبیعی‌ست و این می‌تواند شامل اثر گرانقدر - شاهنامه- هم باشد.
تبدیل به سند "ایرانی مساوی پارسی" کردن است
افراط و دروغ پردازی تحت هر نام و بهانه نکوهیده است.
من گیلک اهل استان فارس نیستم و در استان فارس نیز هم میهنانی از ایل ترک قشقایی و عرب بسر می برند.
ایده آریایی گری افراطی یادگار دورانی است که عده ای در ایران خود را هم ردیف فلسفه آریایی حزب نازی آلمان می دانستند.
اما!
بسیاری از دودمان های حکومتگر پس از اسلام برای بدست اوردن مقبولیت و وجهه خود را از تخمه ساسانیان و یا خاندان هایی مهم مانند بهرام چوبین می دانستند و در کتاب هایی چون سیاست نامه خواجه نظام الملک حکومت داری ساسانیان به عنوان الگویی راهبردی برای سلاطین غزنوی و سلجوقی ارایه می شده است.

توجه به پیشینه و تاریخ و سعی از برون رفت از اوضاع نابسامان کنونی با توجه به پیشینه غنی و توامند گذشتگان نه به معنای تحجر و درجا زدن می باشد و نه در طول تاریخ ایران هم راستا با پاکسازی نژادی و جنایت فرهنگی و زدودن پیشینه تاریخی و فرهنگی بوده است.
آقای هیرکان من برای فردوسی ارزش زیادی قائلم و در نوجوانی تا چند ورقی از شاهنامه نمیخواندم خوابم نمیبرد منظورم چنان که گفتم "سوء استفاده" از فردوسی است و آن را تبدیل به سند "ایرانی مساوی پارسی" کردن است. موضوع ایران و توران چنان که گفتم "افسانه" است ولی بدبختانه معماران فرهنگی ما از این افسانه "هویت ملی" استخراج فرموده اند و همین آقایان بودند که موضوع کینه تورانی -ایرانی را مطرح کرده و بدبختانه از آن علیه هم وطنان آذربایجانی هم استفاده کرده اند و هنوز هم مینمایند. به این شعر نگاه کنید:(شعر از افشار است). این بازی را ناسیونالیستهای پارسی آغاز کرده اند.
فتنه تورانیان ماند به یک مار دوسر.........یک سرش بیرون و یک سر کرده پنهان در بدن
باید آثاری که برجا مانده از تورانیان.........گردد از این کشور و ملت به یک جا ریشه کن
گر بماند ریشه ای دارم از آن انذدیشه ای-------سر برون آرد اگر مرغی بماند در چمن.
قتل کسروی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک