با چکمه های لزگی ( گزیده شعر های عاشقانه)
نویسنده:
وحید ضیائی
امتیاز دهید
به جای هر حرفی ...
یکی بود یکی نبود که مثل نسیم از بغل گوشمان رد شد . خبر دار شدیم ؟ شاید, می خواستند
نفهمیم چرا آمده ؟ برای چه؟ چرا لرزان لرزان و پاورچین پاورچین؟ مثل همه ی قصه ها آدمهای بد
زیاد بودند مثل شبه خارها , شبه کاردها , شبه آدمها که این آخری از همه شان بدتر بود. یک
قهرمان هم داشتیم . از آنهایی که با مشت گره کرده پرواز می کند ! ظاهراً همه چیز خوب به نظر
می رسید . تا اینکه آمد . لرزان لرزان؛قهرمان , برنده ی هوای سرد نبود؛ توی چهار دیواری در
ختهای بزرگ , برزگ شده بود .
2
وقتی آمد همهمه شد ... رعد و برق شد , صدایش را شنیدند . جنگل دامنش را جمع کرد . خار
ها را روبید ... در ختهای خشک بر گهای چند ساله شان را ریختند ... آفتاب از زیر سایه ها شان جا
باز کرد... زیر نور همه چیز رنگ خودش را داشت ... برکه ها ... ابر ها ... حتا سایه ها ... آنوقت بود
که قهرمان خودش رابرای اولین بارتوی برکه دید ... غیر از خدا هیچکس نبود که قهرمان را با خود
برد ...
اینها گزیده ی اشعار عاشقانه وحید ضیائی ست ...
بیشتر
یکی بود یکی نبود که مثل نسیم از بغل گوشمان رد شد . خبر دار شدیم ؟ شاید, می خواستند
نفهمیم چرا آمده ؟ برای چه؟ چرا لرزان لرزان و پاورچین پاورچین؟ مثل همه ی قصه ها آدمهای بد
زیاد بودند مثل شبه خارها , شبه کاردها , شبه آدمها که این آخری از همه شان بدتر بود. یک
قهرمان هم داشتیم . از آنهایی که با مشت گره کرده پرواز می کند ! ظاهراً همه چیز خوب به نظر
می رسید . تا اینکه آمد . لرزان لرزان؛قهرمان , برنده ی هوای سرد نبود؛ توی چهار دیواری در
ختهای بزرگ , برزگ شده بود .
2
وقتی آمد همهمه شد ... رعد و برق شد , صدایش را شنیدند . جنگل دامنش را جمع کرد . خار
ها را روبید ... در ختهای خشک بر گهای چند ساله شان را ریختند ... آفتاب از زیر سایه ها شان جا
باز کرد... زیر نور همه چیز رنگ خودش را داشت ... برکه ها ... ابر ها ... حتا سایه ها ... آنوقت بود
که قهرمان خودش رابرای اولین بارتوی برکه دید ... غیر از خدا هیچکس نبود که قهرمان را با خود
برد ...
اینها گزیده ی اشعار عاشقانه وحید ضیائی ست ...
آپلود شده توسط:
ketab33
1391/02/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی با چکمه های لزگی ( گزیده شعر های عاشقانه)
موفق باشید.:-)