راستان: نمایشنامه در پنج پرده
نویسنده:
آلبر کامو
مترجم:
ابوالفضل قاضی
امتیاز دهید
راستان نمایش نامه ای است از کامو برگرفته از یک حادثه تاریخی. کتاب در مورد یک گروه آزادی خواه و به نوعی تروریستی روسیه است که تصمیم دارند دوک بزرگ را ترور کنند. دیالوگ ها و روند کتاب تکیه زیادی روی شخصیت های عضو این گروه دارد . افرادی که با دیدگاه های متفاوتی عضو این حزب هستند...
پرده اول؛ خانه تروریستها - بامداد:
در سکوت، پرده بالا می رود. دورا و آنتکوف بی حرکت، روی صحنه هستند طنین صدای زنگ در (یکبار) بگوش می رسد. بنظر می آید که دورا میخواهد حرفی بزند، ولی آنکوف با اشاره ای ساکتش می کند. طنین صدا، دوبار، پشت سرهم، در صحنه می پیچد.
آتنکوف: خودشه؟
(خارج می شود. دو را همچنان بی حرکت منتظر می ماند. آنتکوف که یک دست خود را بدور شانه های استپان
انداخته است، با او باز میگردد.)
آتنکوف: خودشه. اینهم استپان.
دورا: (بسوی استپان می رود و دستش را می گیرد) چه سعادتی، استپان.
استپان: سلام، دورا.
دورا: (به او نگاه میکند) سه سال گذشت.
استپان: آره، از روزی که مرا دستگیر کردند سه سال گذشته. داشتم بشماها ملحق می شدم.
دورا: ما منتظرت بودیم. وقت می گذشت و قلبم هر دقیقه بیشتر فشرده می شد. ما دیگر جرات نداشتیم بهم نگاه کنیم.
آتنکوف: لازم بود یکدفعه دیگر، آپارتمان را تغییر می دادیم.
استپان: میدانم...
بیشتر
پرده اول؛ خانه تروریستها - بامداد:
در سکوت، پرده بالا می رود. دورا و آنتکوف بی حرکت، روی صحنه هستند طنین صدای زنگ در (یکبار) بگوش می رسد. بنظر می آید که دورا میخواهد حرفی بزند، ولی آنکوف با اشاره ای ساکتش می کند. طنین صدا، دوبار، پشت سرهم، در صحنه می پیچد.
آتنکوف: خودشه؟
(خارج می شود. دو را همچنان بی حرکت منتظر می ماند. آنتکوف که یک دست خود را بدور شانه های استپان
انداخته است، با او باز میگردد.)
آتنکوف: خودشه. اینهم استپان.
دورا: (بسوی استپان می رود و دستش را می گیرد) چه سعادتی، استپان.
استپان: سلام، دورا.
دورا: (به او نگاه میکند) سه سال گذشت.
استپان: آره، از روزی که مرا دستگیر کردند سه سال گذشته. داشتم بشماها ملحق می شدم.
دورا: ما منتظرت بودیم. وقت می گذشت و قلبم هر دقیقه بیشتر فشرده می شد. ما دیگر جرات نداشتیم بهم نگاه کنیم.
آتنکوف: لازم بود یکدفعه دیگر، آپارتمان را تغییر می دادیم.
استپان: میدانم...
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/12/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی راستان: نمایشنامه در پنج پرده
افشای بی عدالتی کافی نیست . برای از بین بردن آن باید جان نثار کرد .
.
.
یگانه کفاره ی من این است که خود را در همان حد که هستم بپذیرم .
.
.
در نفرت سعادتی نیست .
.
.
عشق یعنی همین . یعنی همه چیز را بیاد ارزانی کرد . همه چیز را باید فدا کرد ، بی طمع پاداشی .
.
.
با مرگ یک انسان خیلی چیزها می میرند .
.
.
چیزی پست تر از جانی بودن وجود دارد و آن ناگزیر ساختن کسی به جنایت است که برای این کار ساخته نشده است .
.
.
مردن برای رهایی از تضادهای خود از زیستن با این تضادها بسی آسان تر است .