جانی فرشته
نویسنده:
دانیل استیل
مترجم:
لیلی کریمان
امتیاز دهید
✔️ پسری 17ساله به نام جانی که فقط 4 روز به فارغ التحصیلی وی از دبیرستان مانده. درخانواده ای زندگی میکند که پدرش معتاد به مشروبات الکلی است. برادرش بابی در سکوت مطلق زندگی میکند. خواهر وی شارلوت بازیکن بیسبال خیلی موفقی هست اما او جانی را قهرمان خود می داند. مادرش عاشق پسر ارشد خود است. و بکی عشق همیشه او است. حادثه ای ناخوشایند برای جانی در شب فارغ التحصیلی اش اتفاق می افتد...
از متن کتاب:
خورشید دریک روزگرم ماه ژوئن درسان دایماس در حومه لوس آنجلس، با مهربانی می تابید. در آنجا از زرق و برق هالیوود و لس آنجلس هیچ خبری نبود. شهر به قدری دورافتاده بود که گویی اصلا وجود نداشت و بچه ها هنوز می توانستند در یک روز گرم تابستانی، بچه باشند. تعطیلات تابستان در راه بود و مدرسه ها داشتند تعطیل می شدند. فارغ التحصیلی مثل یک میوه رسیده و آبدار در دامان دانش آموزان سال آخر دبیرستان فرو می افتاد و مهمانی آخر سال، فقط چند روز دیگر بود. جانی پیتر سون شاگرد اول کلاس سال آخری ها و سخنران مهمانی بود. او طی چهار سال اخیر ستاره فوتبال و دو میدانی مدرسه بود. چهارسال هم بود که با بکی آدامز دوست بود. آنها روی پله های مدرسه ایستاده بودند و با جمعی از دوستانشان صحبت میکردند. نگاهشان گهگاهی در هم گره میخورد و جانی با آن اندام کشیده اش به سوی بکی متمایل میشد. آن دو هم مثل بیشتر بچه های هم سن و سال خودشان راز پنهانی از هم نداشتند. آنها عاشق هم بودند و یکسال بود که باهم رابطه داشتند. قبل از آن هم در تمام سال های دبیرستان مرتب همدیگر را می دیدند. یاران صمیمی دبیرستانی، بانقشه های نگفته و مبهم برای آینده شان. جانی در ماه جولای و قبل از شروع کالج ۱۸ساله میشد. بکی در ماه می ۱۸ساله شده بود...
بیشتر
از متن کتاب:
خورشید دریک روزگرم ماه ژوئن درسان دایماس در حومه لوس آنجلس، با مهربانی می تابید. در آنجا از زرق و برق هالیوود و لس آنجلس هیچ خبری نبود. شهر به قدری دورافتاده بود که گویی اصلا وجود نداشت و بچه ها هنوز می توانستند در یک روز گرم تابستانی، بچه باشند. تعطیلات تابستان در راه بود و مدرسه ها داشتند تعطیل می شدند. فارغ التحصیلی مثل یک میوه رسیده و آبدار در دامان دانش آموزان سال آخر دبیرستان فرو می افتاد و مهمانی آخر سال، فقط چند روز دیگر بود. جانی پیتر سون شاگرد اول کلاس سال آخری ها و سخنران مهمانی بود. او طی چهار سال اخیر ستاره فوتبال و دو میدانی مدرسه بود. چهارسال هم بود که با بکی آدامز دوست بود. آنها روی پله های مدرسه ایستاده بودند و با جمعی از دوستانشان صحبت میکردند. نگاهشان گهگاهی در هم گره میخورد و جانی با آن اندام کشیده اش به سوی بکی متمایل میشد. آن دو هم مثل بیشتر بچه های هم سن و سال خودشان راز پنهانی از هم نداشتند. آنها عاشق هم بودند و یکسال بود که باهم رابطه داشتند. قبل از آن هم در تمام سال های دبیرستان مرتب همدیگر را می دیدند. یاران صمیمی دبیرستانی، بانقشه های نگفته و مبهم برای آینده شان. جانی در ماه جولای و قبل از شروع کالج ۱۸ساله میشد. بکی در ماه می ۱۸ساله شده بود...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جانی فرشته
اما جالبه که همیشه فکر می کردم ایشون آقا هستند.
با دیدن عکسشون متوجه اشتباهم شدم.
:D
بسیار ممنون و سپاسگذار از سایت عالی کتابناک و مدیر محترمش. بسیار خوشحالم که با آین تارنما آشنا شده و به عضویت آن در آمده ام . امیدوارم که موفق و موید باشید.:-):-)